۱۰ نکته برای هدفگذاری – قسمت دوم
در قسمت اول ۱۰ نکته برای هدفگذاری پنج مورد از آن نکات را نام بردیم. در ادامه این مقاله میتوانید پنج مورد دیگر نکات مهم در هدفگذاری را مطالعه نمایید:
- درباره اهدافتان اطمینان پیدا کنید. خیلی از انسانها هدفهایی را انتخاب میکنند و به نظرشان میرسد که هدفهای درستی را انتخاب کردهاند؛ هر چند علاقه چندانی به آنها ندارند. به هدفهایی فکر کنید که از صمیم قلب آنها را دوست دارید. اجازه ندهید همکارانتان، خانواده یا جامعهای که در آن فعالیت میکنید، ایدهآلهایشان را به شما تحمیل کنند. اگر هدفهایتان از ته دلتان نباشد، خلاقیتی به کمکتان نخواهد آمد. این موضوع در نهایت شما را عصبی میکند و باعث میشود، فکر کنید که انسان ناموفق و یا حتی شکستخوردهای هستید.
میکل آنژ: «خطرناکترین واقعه برای اغلب ما این نیست که چون اهدافمان خیلی بزرگ هستند، به آنها نمیرسیم. بلکه خطرناکترین واقعه این است که به هدفهای کوچکمان نرسیم.»
- مطمئن شوید اهدافتان با ارزشهایتان تناقضی نداشته باشد. برخی هدفها ارزش پیگیری ندارند. باید مطمئن شوید که ارزشهایتان را به خاطر مسئولیتی زیر پا نگذارید. در واقع هدفهایتان باید با ارزشها و استانداردهای شما همخوانی داشته باشند. اگر اینطور نباشد، به زودی خواهید دید که علاقه خود را به آن هدف از دست خواهید داد.
لئوناردو داوینچی: «موانع ما را نابود نمیکند. بلکه باعث میشوند که تصمیمهای جدیتری بگیریم. کسی که مصمم است دیگر نظرش عوض نخواهد شد.»
از جنگیدن هراس نداشته باشید. بهترین روز زندگی روزی است که جنگ و مبارزهات را پیدا کنی. با دست کشیدن از مبارزه همه ما تبدیل به انسانهای تنبل، چاق و بیتحرک میشویم که هدف، اشتیاق و توان خود را از دست داده اند. هرکسی به یک حریف نیرومند و با ارزش نیاز دارد. یک حریف خوب دلیلی برای مبارزه است. شما را وادار میکند به اعماق وجودتان سر بزنید و مهارتها، استعدادها و قابلیتهای خود را تا حد ممکن قوی کنید. مبارزه، شخصیتتان را به چالش میکشد و به شما انگیزه میدهد.
من شما را با سوالاتم به چالش دعوت میکنم. چه چیزهایی در زندگی شما ارزش مبارزه دارند؟ به عنوان یک دشمن چه نقاط قوت و ضعفی در خانواده، جامعه، صنعت و یا حتی دنیا میبینید؟
مبارزهگر خودتان را پیدا کنید. بگذارید این دشمن خون شما را به جوش آورد. اجازه دهید، باعث شود تا جایی که میتوانید با آن بجنگید.
- باورهایی که محدودتان میکند، رها کنید. یک داستان برایتان تعریف میکنم. خانوادهای تولهسگ کوچکشان را همیشه با یک طناب هشت متری به درختی میبستند. سگ وقتی بزرگ شده بود، دیگر میدانست تا چه فاصلهای میتواند از درخت دور شود. بزرگتر که شد، آن خانواده تصمیم گرفتند که آزادش کنند، اما فقط طناب را از درخت باز کردند و قلاده هنوز به گردن سگ بود. آنها فکر میکردند سگ دیگر خوشحال و آزاد شروع به دویدن میکند، اما او فقط تا همان هشت متر رفت و بعد ایستاد. آن سگ دیگر آزاد شده بود، اما هنوز خودش متوجه این موضوع نشده بود.
نترسید. بهعنوان نکته آخر از شما میخواهم که بخش کوچکی از کتاب «بازگشت به عشق» ماریان ویلیامسون که در پایین آورده شده را، بخوانید.
«بزرگترین ترسمان این نیست که کامل نیستیم؛ بلکه این است که ما بسیار قدرتمند هستیم. روشناییهایمان است که ما را میترساند نه تاریکی ما.» از خودمان میپرسیم، ما که هستیم که بخواهیم باهوش، مستعد و شاهکار باشیم؟ ما اشرف مخلوقات خداییم. این کار درستی نیست که ما خودمان را کوچک نشان دهیم تا دیگران احساس ضعف نکنند. همه باید بدرخشیم. همه به دنیا آمدهایم که زیبایی و عظمت خدایی که درون ما جریان دارد را به دیگران نشان دهیم. نه اینکه فقط در بعضیها این توانایی باشد. در همه انسانها این توانایی وجود دارد. وقتی ما نور و روشنایی وجود خود را به دیگران نشان میدهیم، به دیگران هم این اجازه را میدهیم که همین کار را انجام دهند. وقتی ما از ترسهای خودمان رها شویم، حضورمان به صورت خودکار دیگران را آزاد می کند.
(منبع: امسال تکرار نخواهد شد، دارن هاردی)
در ادامه مقالات خلق بهترین سال زندگی همراه ما باشید…
دیدگاهتان را بنویسید