ویلیام باتلر زمانی نوشته بود، ما همه ناچاریم میان شغل کامل یا زندگی کامل یکی را برگزینیم. در نظر او، ایجاد تعادل میان کار و زندگی، خواب و خیال بوده است. نظر شما در این باره چیست؟
بیشتر رهبران کنونی، چهار برداشت نادرست از کارکنان دارند:
همه مثل هماند. این باور نادرست است که همۀ کارکنان مایلاند(تمام یا حتی بهترین) توان خود را وقف سازمان کنند و بخش کوچکی از نیروی خود را برای افراد و علایق بیرون از سازمان بگذارند. همه مثل هم نیستند.
هدف همه از کار کردن یکسان است. رهبران اغلب گمان دارند پیروان آنان همان انگیزهای را برای رسیدن به قدرت، موقعیت، و ثروت دارند که خود آنان. ولی چنین نیست. شواهد نشان میدهد برخی مردم دوست دارند در کارشان بر دیگران نفوذ داشته باشند، عدهای استقلال میخواهند، و بعضی هم دنبال فرصتیاند که بتوانند خلاقیت خود را آشکار کنند. بنابراین اهداف و انگیزهها از هم متفاوت است.
همه میخواهند پیشرفت کنند. کجفهمی در این جا این است که گمان میرود همۀ کارکنان میخواهند از نردبان سلسله مراتب سازمان بالا بروند. حقیقت این است که بسیاری نمیخواهند به مراتب بالاتر صعود کنند بلکه فقط میخواهند قدرشان شناخته شود. تشخیص این تفاوت خیلی مهم است زیرا گمان ما به این که افراد همواره دنبال بالا رفتناند رابطۀ تنگاتنگ با شیوۀ پاداشدهی، انگیزش، استخدام، و اخراج آنان دارد.
همه میخواهند مدیر شوند. برنامهریزی برای آیندۀ شغلی افراد در سازمانها اغلب بر این پایه است که همه میخواهند رئیس باشند. اما به باور ما، راست این است که در صورت واگذاری مسئولیتهای حتی ناچیز مدیریتی، بسیاری از کارکنان احساس خشنودی خواهند کرد. از روی همین باور نادرست، گاه از افراد میخواهیم توانمندیهای فنی خود را کنار بگذارند و به جای آن، مهارتهای مدیریتی فراگیرند غافل از اینکه در این فرآیند، گاه کارشناسان گرانمایه را تبدیل به مدیران میان مایه میکنیم.
(منبع: جستارهایی در مدیریت ترجمۀ محمد ابراهیم محجوب)
سلام
مطالبتون واقعا مفیده
من به شخصه تلاش میکنم بین کار و زندگی تعادل و تعامل برقرار کنم
خدارو شکر موفق بودم و با برنامه ریزی این قضیه را حل کردم
چقدر عالی