دینامیت موفقیت: توانایی دیدن آینده
توانایی دیدن آینده، یکی از مهارت های خیره کننده ذهن انسان و مغز اوست. درست در مرکز ایالت فلوریدا، شهری وجود دارد به نام «وینترهاون» که در اطرافش کشاورزی و مزرعه داری رواج دارد. این منطقه، در گذشته، محیط مناسب و دلچسبی برای جذب توریست تلقی نمی شد، چون دورافتاده بود و هیچ ساحل و کوهی نداشت. تنها چیزی که قابل مشاهده بود، تپه های کوچک و بزرگ، آبگیرهای کوچک، و درختان سرو بود.
اما مردی به این منطقه آمد که نگاهش اصلا شبیه نگاه دیگران نبود.
اسم او «ریچارد پوپ» بود. او یک منطقه پر از سرو را انتخاب کرد و خرید و بعد از محصور کردن آن، پیشنهاد یک میلیون دلاری برای خرید زمینش را دریافت کرد. البته به همین سادگی هم نبود. تمام مدت و در تمام مسیر، ریچارد می بایست فرصت ها را با چشم ذهن مشاهده می کرد.
برای مثال، برای فروش زمین باید دست به تبلیغ می زد. پوپ به خوبی درک کرده بود که تنها راه کشاندن مردم به این مکان دورافتاده، تبلیغات است. اما تبلیغات، هزینه بر بود. بنابراین، کار برای او سخت تر شد. او حرفه عکاسی را در پیش گرفت و در باغ های سرو منطقه، مراکز عکاسی دایر کرد و در آن به بازدید کنندگان، فیلم دوربین عکاسی می فروخت. همچنین به آنها آموزش می داد که چگونه تصاویر و عکس های جالبی از باغ بیندازند.
او افرادی با مهارت بالا در اسکی روی آب را استخدام کرد و از آنها خواست روی دریاچه حرکات جالب انجام دهند و در عین حال، تکنیک هایی را به بازدید کنندگان یاد می داد تا از حرکات اسکی بازان، عکس های زیبا بگیرند. مسلم است که هنگام بازگشت این مسافران به منزل، بهترین و زیباترین عکس هایشان، عکس های باغ های سرو بود. آنها بهترین نوع تبلیغات را به ریچارد پوپ نسبت دادند که موجب معروف شدن این ناحیه در سطح دنیا شد.
این، نوعی از بینش خلاق است که همه به آن احتیاج داریم. لازم است یاد بگیریم با چشمانی تازه به اطرافمان نگاه کنیم – موقعیت های خفته در اطرافمان را ببینیم و در عین حال، شانس هایی را که در آینده نصیبمان خواهد شد، در نظر بگیریم.
“دیدن، مهارتی یاد گرفتنی است، اما مثل هر مهارت دیگری باید تجربه شود.”
توانایی ها، ظرفیت ها و نقطه نظرهای دیگران را هم ببینید
شاید فکر کنیم که استعدادهای خود را می شناسیم، اما آنها را نمی بینیم. اجازه دهید این قضیه را با مثال معلمی برایتان روشن کنیم که نیاز به بررسی تصاویر ذهنی اش داشت. او هم دوربین و هم نزدیک بین بود. به همین خاطر، نه می توانست توانایی های بالقوه حال و آینده، نه ظرفیت ها، و نه نقطه نظرات دانش آموزانش را ببیند. می دانیم که همه افراد – چه بزرگ و چه کوچک – باید نقطه آغازی داشته باشند. همه فوق العاده باهوش و موفق زاده نمی شوند. در حقیقت، برخی افراد بزرگ در زمان حیاتشان، افرادی نسبتا کودن تلقی می شدند.
این روند تا زمانی که آنها از نگرش ذهنی مثبت برای درک ظرفیت ها و تشخیص اهداف خود استفاده نکرده بودند، ادامه داشت. اما مرد جوانی وجود داشت که به گفته تمام معلمانش، یک کودک ابله به تمام معنا بود. این پسر مرتب روی تخته کلاس نقاشی می کرد، به اطراف می نگریست و با دقت به سخنان اطرافیان گوش می داد. سؤالات عجیب می پرسید، اما حتی با زور و تهدید هم آنچه را که می دانست بروز نمی داد. بچه های دیگر به او لقب «خنگ» داده بودند و اغلب هم یک پا کنار کلاس می ایستاد.
این پسر «توماس آلوا ادیسون» بود.
شما قطعا از خواندن زندگینامه او درس های زیادی خواهید گرفت. دوران ابتدایی او فقط سه ماه طول کشید. معلمان و هم شاگردی هایش، او را کودن خطاب می کردند. اما او با وقوع یک حادثه در زندگی اش که باعث چرخش طلسمش از سمت منفی به مثبت شد، فردی تحصیل کرده شد. او یک انسان با ارزش شد؛ یک مخترع بزرگ. اما آن حادثه چه بود؟
“چه چیزی برای ادیسون رخ داد که نگرش او را کاملا عوض کرد؟”
او به مادرش گفت که معلمش به مدیر دبستان گفته است که ادیسون، دانش آموزی کم هوش است و نگهداری از او در مدرسه، بی فایده است. مادر او با عصبانیت و اقتدار تمام، در حالی که دست پسرش را گرفته بود، به مدرسه رفت و در کمال استواری گفت که پسرش، توماس آلوا ادیسون، دارای مغزی است که نه معلم و نه مدیر، قادر به درک و حتی داشتن آن نیستند.
ادیسون از مادرش به عنوان بزرگ ترین قهرمانی یاد می کند که هر پسری می تواند داشته باشد.
از آن روز به بعد، او تغییر کرد. او می گوید: «مادرم چنان تأثیری بر من گذاشت که تا امروز هم ادامه دارد. تأثیرات خوب آموزش های او در سنین کودکی را هرگز فراموش نمی کنم. مادرم همواره مهربان و دلسوز بود و هرگز بی جهت در مورد من دچار اشتباه یا قضاوت نادرست نشد. باور مادر، طلسم ادیسون را به سمت نگرش ذهنی مثبت چرخاند.
او به مطالعه و یادگیری روی آورد. این نگرش به ادیسون یاد داد که نگاهی عمیق تر داشته باشد و اختراعاتی کند که همگی مفید باشند. شاید معلم او این نبوغ را ندید، چون عمیقا نمی خواست به ادیسون کمک کند. اما مادرش، این خواسته قلبی را داشت. شما تمایل به دیدن چیزهایی دارید که می خواهید آنها را ببینید. شنیدن لزوما به معنای دریافت معنا و مفهوم کامل یک سخن نیست، اما گوش دادن دقیقا بدین معناست. در مطالب این کتاب ما شما را به گوش دادن بیشتر به پیام ها ترغیب می کنیم .
منبع: (دینامیت موفقیت، ناپلئون هیل/کلمنت استون)
ادامه ی مقالات دینامیت موفقیت را دنبال کنید…
دیدگاهتان را بنویسید