دینامیت موفقیت: تارهای عنکبوت را از فکرتان پاک کنید
شما آن چیزی هستید که فکر می کنید. اما چه فکری می کنید؟ افکار شما تا چه اندازه، سازمان یافته و منظم هستند؟ تفکر شما تا چه اندازه، صحیح است؟ افکارتان چقدر شفاف و واضح است؟ به طور حتم، در افکار همه، حتی افراد نابغه، تارهای عنکبوتی وجود دارد که جلوی فکر کردن را می گیرد و نکته منفی اینجاست که احساسات، عواطف، شهوات، عادات، باورها، تعصبات و در کل، تمام افکار ما گرفتار این تارها می شوند.
گاهی عادات ناپسندی داریم که می خواهیم اصلاحشان کنیم. زمان هایی هم هست که شدیدا به انجام کارهای ناشایست وسوسه می شویم و آن وقت، درست مثل حشره ای گرفتار در تار عنکبوت، می جنگیم تا آزاد شویم.
اراده هوشیار ما، در این حالت، با تصورات و اراده نیمه هشیار ما در تضاد قرار می گیرد. هرچه بیشتر تلاش کنیم، بیشتر گرفتار می شویم. برخی افراد، دست از تلاش برمی دارند و زندگی خود را با این تضاد به جهنم تبدیل می کنند. عده ای دیگر یاد می گیرند از قدرت ذهن نیمه هشیار بهره ببرند. آنها موفق و پیروز خواهند بود.
یک حشره ممکن است نتواند از افتادن در دام عنکبوت بگریزد و وقتی هم که گیر بیفتد، قادر به فرار نیست، اما یک نکته وجود دارد که فقط در مورد انسان ها صادق است و آن نگرش ذهنی است که کاملا تحت اختیار و کنترل اوست. ما می توانیم از تارهای عنکبوت فکری دوری کنیم. می توانیم آنها را بزداییم تا فرصت گسترش نداشته باشند. می توانیم حتی هنگام گرفتار شدن به آنها خودمان را رها سازیم. شما این کار را با تفکر صحیح به همراه نگرش ذهنی مثبت انجام می دهید. برای درست فکر کردن باید از دلیل استفاده کنید.
یکی از تارهای عنکبوتی در فکر ما این باور است که می پنداریم صرفا منطقی عمل می کنیم. اما در واقع، هر کاری را آگاهانه آن طور که دوست داریم انجام می دهیم. ما تصمیم می گیریم. حین تصمیم گرفتن، این وسوسه ناشی از فشار و قدرت درونی را داریم که نتیجه را به دلخواه خود ترسیم کنیم. این وسوسه در همه، حتی در متفکران و فلاسفه بزرگ، وجود دارد. ۳۱ سال قبل از میلاد مسیح، فیلسوفی یونانی که در شهری در نزدیکی دریای اژه زندگی می کرد، قصد سفر به کارتاژ را کرد.
او معلم منطق بود. بنابراین، دلایل مخالف و موافق را درباره این سفر دریایی جمع آوری کرد. در مقابل هر دلیلی که او را به رفتن تشویق می کرد، دلیلی یافت که او را از سفر بر حذر می داشت.
مثلا اینکه به طور حتم دریازده می شد. قایق هم آن قدر کوچک بود که طوفان می توانست دودمان زندگی اش را به باد دهد. دزدان دریایی کمین کرده در منطقه «تریپولی» هم کشتی ها را غارت می کردند. اگر کشتی او غارت می شد، تمام اشیای قیمتی او بر باد می رفت و خودش را به بردگی می گرفتند. نهایتا تمام این تفاسیر، او را از رفتن بازمی داشت. اما او به مسافرت رفت. چرا؟ چون خودش می خواست.
گاهی در زندگی موقعیت هایی رخ می دهد که عقل و احساس باید در یک سطح قرار بگیرند. هیچ کدام نباید بر دیگری چیره شود و کنترل را در دست بگیرد. پس گاهی واقعا لازم است آنچه را می خواهید و بدان راغب هستید، بدون توجه به موانع، انجام دهید.
منبع: (دینامیت موفقیت، ناپلئون هیل/کلمنت استون)
ادامه ی مقالات دینامیت موفقیت را دنبال کنید…
دیدگاهتان را بنویسید