از خوب به عالی :تواضع تاثیرگذارِ رهبران سطح پنجم
در مقابل شرکت های هم تراز، مدیران شرکت های رهسپار تعالی، هرگز در مورد خودشان صحبت نمی کنند. ما در طول مصاحبه با چند تن از آنان، مایل بودیم در مورد اقدامات آنها صحبت کنیم.
وقتی اصرار می کردیم راجع به خودشان صحبت کنند، مطالبی از این دست را عنوان می کردند: “امیدوارم فرد مهمی به نظر نرسم.”، یا “اگر هیئت مدیره چنین جانشینان کارآمدی انتخاب نکرده بود، احتمالا شما با من صحبت نمی کردید” یا “این امور به من ارتباط زیادی دارد؟ نه، این به نظر خودخواهانه است. من فکر نمی کنم درخور این همه تعریف و تمجید باشم. ما از وجود افراد بزرگی بهره مند بودیم.” یا “در این شرکت بسیاری از افراد هستند که می توانند این کار را خیلی بهتر از من انجام دهند.”
این فقط نوعی تواضع دروغین نبود. کسانی که با اینگونه مدیران کار کرده و یا در مورد آنها نوشته بودند، پیوسته از این کلمات استفاده می کردند: کم حرف، فروتن، متواضع، باوقار، کم رو، متین، ملایم، بی ادعا، کسانی که کمتر خود را مطرح می کنند، توانایی های خود را انکار می کنند و غیره.
با دانستن این که فقط یازده شرکت از پانصد موسسه موفق آمریکایی از معیارهای لازم برای قرار گرفتن در چارچوب این تحقیق برخوردار بودند، تمام مدیران سطح پنجم این یازده شرکت در زمره ی برجسته ترین مدیران قرن حاضر هستند. با این حال، به رغم دستاوردهای چشمگیر آنها، تقریبا هیچ کس به خود این مدیران اشاره ای نمی کند!
جورج کین George Cain، آلن وورتزل Alan Wurtzel، دیوید ماکسول، کلمن ماکلر، داروین اسمیت، جیم هرینگ Jim Herring، لایل اورینگام Lyle Everingham، جو کلمن، فرد آلن Fred Allen، کورک والگرین Cork Walgreen، کارل ریچارت Carl Reichard، تا کنون نام چند تن از این مدیران شگفت انگیز را شنیده اید؟
مدیران رهسپار تعالی، هیچ گاه مایل نبودند تبدیل به قهرمانان افسانه ای شوند. آنها هرگز آرزو نمی کردند مجسمه هایشان روی تندیس گذاشته شود یا شمایل های ارزشمندی از آنان بسازند. آنها ظاهرا افرادی عادی بودند که بدون هیایو، نتایجی فوق العاده بدست می آورند.
برخی از مدیران شرکت های هم تراز دست به تقابل پر سر و صدایی زدند. اسکات پیپِر، شرکت هم تراز کیمبرلی کلارک، مدیرعاملی به نام ال دانلپ را استخدام کرد، مردی کاملا متفاوت با داروین اسمیت. او در مجله ی “بیزینس ویک” در خصوص نوزده ماه مدیریت خود در این شرکت، این چنین به تعریف از خود می پردازد: “داستان اسکات در تاریخچه ی تجاری آمریکا، بعنوان یکی از موفق ترین و سریع ترین نقاط تحول، ثبت خواهد شد و بسیاری از شرکت ها در مقایسه با آن رنگ خواهند باخت.”
دانلپ پس از فروش شرکت و به جیب زدن میلیون ها دلار در عرض مدت کوتاه، کتابی در خصوص خودش نوشت و در آن خود را با نام مستعار “رامبو ملبس به کت و شلوار”، تبلیغ کرد. او نوشت: “من فیلم های رامبو را دوست دارم.”، مردی که در شرایط موجود، شانسی برای موفقیت دارد اما همیشه برنده است.
شاید داروین اسمیت هم از دیدن فیلم های بی خردانه ی رامبو لذت ببرد، اما فکر نمی کنم او هیچ وقت از یک سالن نمایش خارج شود و به همسرش بگوید: “می دانی، من واقعا احساس می کنم شخصیتی نزدیک به رامبو دارم، او مرا به یاد خودم می اندازد.”
بدانید که: شاید سرگذشت اسکات پیپیر یکی از شاخص ترین نمونه ها در تحقیق ما باشد، اما یک مورد منحصر به فرد نیست. ضمن مطالعه ی شرکت های هم تراز، در بیش از دو سوم آنها متوجه شخصیتی بسیار مقتدر شدیم که شرکت را به فنا یا باقی ماند در یک سطح متوسط سوق داده است.
ما دریافتیم که این روش به شدت در شرکت های هم تراز ناپایدار به کار می رود، مواردی که در آن، شرکت در اثر عملکرد یک رهبر مستعد اما خودمحور، در یک برهه ی زمانی جهش می کند، ولی در سالیان بعد سقوط می کند.
بعنوان مثال، لی ایاکوکا Lee Iacoca، شرکت کرایسلر را از ورطه ی نابودی نجات داد، عملکرد او در زمره ی بزرگ ترین جهش های پیروزمندانه ی تاریخچه ی تجاری آمریکا به شمار می رفت؛ اما بعد، او توجه خود را به این نکته معطوف کرد که یکی از معروف ترین مدیران در تاریخ تجارت آمریکا باشد. او در بیش از ۸۰ برنامه ی تبلیغاتی و مصاحبه حضور یافت؛ کتابی از خود در هفت میلیون نسخه به چاپ رساند و در آن جایگاه خود را در حد یک ستاره ی راک ارتقا داد و موجب شد، هزاران تن از شیفتگان مسرورش به هنگام ورود وی به ژاپن به استقبالش بشتابند.
سهام شخصی ایاکوکا به اوج ارزش خود رسید، اما در نیمه ی دوم دوران مدیریتش، سهام کرایسلر به ۳۱ درصد پاین تر از سطح بورس سهام تنزل یافت.
ایاکوکا با حالتی مغموم، به سختی می توانست صحنه ی اصلی را ترک کند و از مزایای فریبنده ی مدیریت چشم بپوشد. او بارها بازنشستگی خود را به تعویق انداخت تا حدی که نیروهای خودی شرکت، او را مورد استهزاء قرار داده و می گفتند که ایاکوکا می خواهد بماند و بگوید: “من همیشه مدیر شرکت کرایسلر هستم.”
وقتی بالاخره بازنشسته شد، به هیئت مدیره توصیه کرد که به ایجاد یک جهش خصوصی و معاملات سهام ادامه دهند. بعدها به نیروهایی همچون کرل کرکوریان Kirl Kerkorian معروف پیوست تا پیشنهادی توطئه آمیز برای تصاحب کرایسلر ترتیب دهد.
کرایسلر به مدت ۵ سال پس از بازنشستگی ایاکوکا به دوران اوج خود بازگشت، اما ضعف اساسی شرکت، در نهایت منجر به فروش یکجای آن به شرکت اتومبیل سازی آلمانی به نام دایملر بنز Daimler Benz گردید.
(منبع: از خوب به عالی، جیم کالینز)
ادامه ی مقالات “از خوب به عالی” را دنبال کنید…
دیدگاهتان را بنویسید