از خوب به عالی : خوردن پنیر کم چرب (سختگیری و وسواس)
ما در طول مصاحبه و تحقیق، پیرامون شرکت های رهسپار تعالی، بارها و بارها با این سری کلمات برخوردیم: منظم، سختگیر، پیگیر، مصمم، سخت کوش، دقیق، وسواسی، مرتب، ماهر، پر مسئولیت، متمرکز، منسجم، مسئول و جوابگو. و به طرز جالب این نکات در خصوص شرکت های هم تراز به چشم نمی خورد.
افرادی که در شرکت های رهسپار تعالی فعالیت می کردند، به گونه ای افراطی که در برخی موارد به نوعی تعصب نزدیک می شد، سعی داشتند مسئولیت هایی که به آنها واگذار می شد به نحو احسن انجام دهند.
ما این عامل را اصطلاحا “خوردن پنیر کم چرب” نامیدیم. تشبیهی برگرفته از یک ورزشکار منضبط به نام دیو اسکات که شش بار برنده ی مسابقات آیرون من هاوایی شد. او به طور متوسط در هر روز ۷۵ مایل دوچرخه سواری می کرد، ۲۰هزار متر شنا می کرد و ۱۷ مایل می دوید. او مشکل اضافه وزن نداشت ولی معتقد بود خوردن غذای کم چرب و کربوهیدرات به او انرژی بیشتری می دهد.
در آن زمان هیچ دلیلی مستدلی وجود نداشت که او برای برنده شدن باید پنیر کم چرب بخورد، اما نکته ی مهم این است که خوردن پنیر کم چرب، صرفا پله ی کوچک دیگری بود که برای پیشرفت باید آن را طی می کرد.
می دانم این تشبیه عجیبی است. اما شرکت های رهسپار تعالی، تا اندازه ای مثل دیو اسکات عمل می کردند. بهترین پاسخ به سوال “رهسپار تعالی” در نظم نهفته است، نظم در انجام هر آنچه برای بهترین شدن لازم است، آن هم در محدوده ای که به دقت انتخاب شده و سپس پیگیری پیشرفت مداوم از آن نقطه. این فرآیند در عین سادگی، بسیار دشوار است.
بدانیم که: هر کسی مایل است بهترین باشد، اما اغلب مدیران سازمان ها فاقد نظم لازم هستند تا با روشن بینی و دور از منافع شخصی، تشخیص دهند که در کدام زمینه می توانند بهترین باشند و سپس هر چه لازم است انجام دهند تا آن نیروی نهفته را به عینیت برسانند. آنها فاقد نظم لازم برای توجه دقیق به امور خود هستند.
بانک ولز فارگو را در مقابل بانک امریکا در نظر بگیرید. کارل ریچارت تردیدی نداشت که ولز فارگو می تواند پس از برداشته شدن محدودیت نرخ بهره، به بانکی قوی تر تبدیل می شود، نه یک بانک ضعیف تر. او کلید این کار را نه در بکار گیری استراتژی های خارق العاده، که در دور ریختن تفکر کهنه ی بانکداری می دانست.
ریچارت می گفت: “حیف و میل زیادی در صنعت بانکداری صورت می گیرد، خلاصی از آن فقط با مقاومت و ایستادگی میسر می شود نه با مهارت.”
او به مدت دو سال دستمزدهای مدیران را کاهش داد، اتاق غذاخوری مدیران را تعطیل کرد، آسانسور مدیران را بست، هواپیماهای جت سازمان را فروخت، گیاهان سبز را حذف کرد زیرا آبیاری آنها هزینه ی زیادی به سازمان تحمیل می کرد، مدیران را از قهوه ی مجانی محروم کرد و حتی درخت کریسمس مدیران را حذف کرد.
در آن سوی خیابان و در بانک امریکا نیز مدیران با برداشته شدن محدودیت های نرخ بهره مواجه شده و دریافته بودند که باید حیف و میل را از بین ببرند. اما آنها برخلاف مدیران ولز فارگو، فاقد نظم لازم برای از میان برداشتن ریخت و پاش های خود بودند. آنها قلمرو مدیریتی مجللی واقع در برجی با شکوه در مرکز خلیج سانفرانسیسکو داشتند.
در کتاب شکست بانک، دفتر مدیرعامل اینطور توصیف شده بود: “آپارتمانی واقع در شمالی ترین نقطه به انضمام یک اتاق کنفرانس بزرگ، فرش های شرقی و از کف تا سقف پنجره هایی که چشم اندازه گسترده ای از خلیج سانفرانسیسکو یعنی از تنگه دروازه ی طلایی تا پل خلیج داشتند. در چنین موقعیتی تا این حد دلپذیر، چرا زحمت دقت و توجه به خود بدهم؟”
بانک آمریکا، در پی از دست دادن ۱.۸ میلیارد دلار در طول سه سال، بالاخره تصمیم گرفت در واکنش به برداشته شدن محدودیت نرخ بهره ی بانکی تغییرات لازم را ایجاد نماید؛ اما حتی در بدترین روزها، بانک آمریکا نتوانست در مقابل پرداخت پاداشی که مدیرانش را از جهان واقعی دور می کرد، مقاومت کند.
(منبع: از خوب به عالی، جیم کالینز)
ادامه ی مقالات “از خوب به عالی” را دنبال کنید…
دیدگاهتان را بنویسید