چرا ما ثروتمند نیستیم
شاید داستان اس. بی. فولد این امر را بیشتر توضیح دهد. «ما فقیریم؛ اما نه به خواست خدا». «اس. بی. فولد» یکی از هفت بچه کشاورزی سیاهپوست و مستأجر در لوئیزیانا بود که از پنج سالگی شروع به کار کرد. تا اینجا هیچ نکته غیرعادی وجود ندارد. بچه های اکثر کشاورزان مستأجر و فصلی، خیلی زود شروع به کار می کردند. آنها فقر را به عنوان بخش لاینفک زندگی خود پذیرفته بودند و چیز زیادی نمی خواستند. اما فولد جوان از یک نظر با هم سن و سالانش متفاوت بود: او مادری فوق العاده داشت که این زندگی فقیرانه را برای بچه هایش نپذیرفته بود. هرچند خود او هم در زندگی اش چیزی جز این ندیده بود و میدانست همرنگ شدن با دنیای فراوانی و ثروت، سخت است.
او با پسرش در مورد رویاهایش این گونه حرف میزد: «اس. بی.. ما نباید فقیر باشیم. هرگز نشنوم که بگویی خدا خواسته ما فقیر باشیم. ما فقیریم؛ اما نه به خواست خدا. ما فقیریم، چون پدرت هرگز آرزو و انگیزه ثروتمند شدن را نداشته است. در خانواده ما هم هرگز کسی نخواسته است شخص دیگری باشد. هیچ کس آرزوی ثروتمند شدن را نداشت.»
این عقیده آن چنان در ذهن فولد استوار شد که زندگی اش را تغییر داد. او خواست ثروتمند شود. ذهنش را روی چیزهایی که می خواست، متمرکز و از آنچه نمی خواست، تهی کرد. بنابراین، انگیزه ای قوی برای ثروتمند شدن را در درونش حس کرد.
فکر کرد سریع ترین راه برای ثروتمند شدن، فروش یک کالاست و صابون را انتخاب کرد. ۱۲ سال تمام، خانه به خانه صابون می فروخت. یک روز خبری شنید: فروش شرکتی که از آن صابون می خرید به قیمت ۱۵۰,۰۰۰ دلار. طی ۱۲ سال توانسته بود ۲۵۰۰۰ دلار جمع کند. او با صاحب شرکت توافق کرد ۲۵۰۰۰ دلارش را به عنوان ودیعه پرداخت کند و ۱۲۵۰۰۰ دلار باقیمانده را ۱۰ روزه جور کند. در این قرارداد قید شده بود که در صورت عدم پرداخت بقیه مبلغ، ودیعه اش را هم از دست خواهد داد.
اس.بی.فولد در طول ۱۲ سال صابون فروشی، راه کسب عزت و احترام خیلی از افراد ثروتمند و پرمشغله را فهمیده بود. به سراغ آنها رفت. از دوستان صمیمی اش پول قرض کرد و از شرکتهای سرمایه گذاری هم وام گرفت. تا عصر روز دهم، ۱۱۵۰۰۰ دلار جمع کرده بود و تنها به ۱۰,۰۰۰ دلار دیگر احتیاج داشت
نور را بجویید
او می گوید: «به تمام منابع اعتباری که میشناختم، سر زدم. دیر وقت بود. در تاریکی اتاقم زانو زده و مشغول عبادت بودم. از خدا خواستم مرا به سمت فردی هدایت کند که همان لحظه بتواند ۱۰,۰۰۰ دلار به من بدهد. ناگهان ندایی در درونم گفت به شش خیابان پایین تر بروم. ناگاه نوری را دیدم. از خدا خواستم نور را نشانه پاسخش قرار دهد.» ساعت ۱۱ شب بود که اس. بی. فولد با ماشین به سمت خیابان ششم شیکاگو حرکت کرد. سرانجام، بعد از پشت سر گذاشتن چندین ساختمان، نور یک دفتر پیمانکاری را دید. داخل رفت. پشت میز، مرد خسته ای نشسته بود. فولد او را شناخت. فولد بدون مقدمه پرسید: «می خواهی ۱۰۰۰ دلار سود به دست آوری؟» پیمانکار با ناباوری پاسخ داد: «بله، مسلما.» فولد گفت: «پس یک چک ۱۰,۰۰۰ دلاری بنویس و وقتی پول را پس دادم، ۱۰۰۰ دلار هم به عنوان سود برایت می آورم.»
فولد، اسامی همه وام دهندگان را در اختیار مرد گذاشت و به طور مختصر برایش توضیح داد که موضوع چیست. اجازه دهید به اسرار موفقیت او بپردازیم. فولد قبل از ترک آنجا، یک چک ۱۰٫۰۰۰ دلاری در جیب داشت.
او نه تنها در آن شرکت صابون سازی، بلکه در ۷ شرکت دیگر، از جمله ۴ شرکت زیبایی، یک شرکت جوراب بافی، یک شرکت برچسب سازی و یک روزنامه سرمایه گذاری کرده است.
وقتی از او خواستند که اسرار موفقیتش را فاش کند، به همان جملات چندین سال قبل مادرش اشاره کرد: «ما فقیریم؛ اما نه به خواست خدا. ما فقیریم، چون پدرت هرگز آرزو و انگیزه ثروتمند شدن را نداشت.»
دیدگاهتان را بنویسید