دینامیت موفقیت :چگونه پسر ترسو نگرش مثبت پیدا کرد؟
«بن» در یک محله متوسط در سنت جوزف ایالت میسوری آمریکا بزرگ شد. پدر او خیاطی مهاجر بود که دستمزدی اندک می گرفت. آنها خیلی از روزها واقعا چیزی برای خوردن نداشتند. برای گرم کردن خانه کوچکشان، بن مجبور بود سطل زغال سنگ را برداشته و تا خط راه آهن نزدیک خانه شان برود. بن از این کار خجالت می کشید و اغلب سعی می کرد از خیابان ها و کوچه پس کوچه ها برود تا بچه های مدرسه او را نبینند. اما آنها اغلب او را می دیدند.
در میان پسر بچه ها، گروهی بودند که از آزار بن در راه خانه، مسخره کردن او و کتک زدنش لذت می بردند. آنها زغال های بن را روی زمین می ریختند و او را با چشمانی اشکبار به خانه می فرستادند. لذا بن، تا حدودی، در شرایط ترس و حقارت به سر می برد. اما ناگهان اتفاقی رخ داد. اتفاقی که برای از بین بردن حصار شکست لازم است.
“پیروزی درون ما هرگز خودش را نمایان نمی کند، مگر اینکه آماده باشیم.”
بن به سمت عمل مثبت هدایت شد، چون کتابی به نام «نبرد رابرت کاوردیل» نوشته «هوراشیو آلگر» را خواند. در آن کتاب، بن داستان ماجراجویی های جوانکی مثل خودش را خواند که تحت سلطه گروهی نابکار بود، اما با کوشش فراوان و با شجاعت و توانایی بالا بر مشکلات فائق آمد؛ چیزی که بن در آرزوی داشتن آن می سوخت.
پسرک تا آنجا که توانست، دیگر آثار هوراشیو آلگر را هم مطالعه کرد و خود را به جای قهرمان داستان ها قرار داد. تمام زمستان را در گوشه آشپزخانه سرد با خواندن داستان هایی از دلاوری و موفقیت سپری کرد و بی آنکه بداند نگرش ذهنی مثبت جذب کرد.
چند ماه بعد از خواندن اولین کتاب هوراشیو آلگر، بن کوپر دوباره مجبور شد سطل به دست به نزدیک خط راه آهن برود. از فاصله دور، سه نفر را دید که شرورانه پشت دیواری کمین کرده بودند. اولین فکری که به ذهنش خطور کرد، برگشتن و فرار بود، اما ناگهان به یاد شهامتی افتاد که در قهرمان های کتاب های آلگر وجود داشت. به جای برگشتن، دسته سطل را محکم تر گرفت و مصمم به جلو گام برداشت.
درست مثل اینکه خودش هم یکی از قهرمان های الگر است. نبرد خصمانه ای در گرفت. سه پسر همزمان روی بن پریدند. سطل از دست او افتاد. اما او با چنان شهامت و قدرتی به کمک بازوانش آن سه پسر شرور را پس زد که هر سه متعجب شدند. بن با دست راستش به دهان و بینی یکی از پسرها و با دست چپش به شکم او ضربه زد.
در کمال شگفتی، پسر دست از دعوا برداشت و فرار کرد. در همین حین، دو پسر دیگر داشتند او را می زدند. بن موفق شد یکی از آنها را به عقب هل داده و دیگری را هم زمین بزند. او با زانو روی پسر دوم پرید و چند مشت حواله صورت او کرد: درست مثل دیوانه ها.
حالا فقط یک پسر مانده بود که رهبر آن دو نفر هم بود. بن موفق شد او را به عقب هل دهد و یکی از پاهایش را بگیرد. برای یک لحظه، دو پسر بلند شدند و با تعجب به هم نگاه کردند. و سپس چند مشت دیگر. نهایتا پسر سر گروه عقب نشینی و فرار کرد. شاید این پایان کار بود، اما بن تکه ای زغال برداشت و به سمت رهبر شرور گروه سه نفره پرتاب کرد. تازه در این لحظه بود که متوجه شد از بینی اش خون می آید و چند جای بدنش کبود شده است، اما ارزشش را داشت.
روز بزرگی برای بن بود. او بر ترس فائق آمده بود. بن کوپر نسبت به سال قبل، قوی تر نشده بود. مهاجمین هم به همان اندازه قبل خشن بودند. تنها در نگرش ذهنی بن تغییراتی ایجاد شده بود. او به جای ترس، با خطر مقابله کرد و تصمیم گرفت دیگر نگذارد افراد شرور او را کتک بزنند. از حالا به بعد، این خودش بود که دنیایش را تغییر می داد و مسلم است که این کار را به طور دقیق انجام داد.
“رمز موفقیت بن این بود که اول به ضعف خود پی برد، مطالعه کرد، نگرش ذهنی خود را تغییر داد، نگرشش مثبت شد، تغییر کرد، بر ترس خود فائق آمد، قدرت گرفت، مبارزه کرد و پیروز شد.”
منبع: (دینامیت موفقیت، ناپلئون هیل/کلمنت استون)
ادامه ی مقالات دینامیت موفقیت را دنبال کنید…
دیدگاهتان را بنویسید