دینامیت موفقیت: چگونه به دیگران انگیزه بدهیم؟
خیلی مهم است بدانیم چطور می شود به شکلی تأثیرگذار و در مسیری مطلوب، به دیگران انگیزه داد. شما در زندگی، نقشی دو طرفه دارید که در آن به دیگران انگیزه می دهید و از آنها انگیزه می گیرید. والدین و فرزند، معلم و شاگرد، فروشنده و خریدار، رئیس و مرئوس…. شما می توانید هریک از اینها باشید.
چگونه یک بچه به پدرش انگیزه داد
یک پسر دو سال و نیمه، بعد از شام کریسمس، به همراه پدرش مشغول قدم زدن بود. بعد از مدتی پیاده روی، بچه ایستاد، سرش را بالا گرفت و با لبخند گفت: «بابا…» و مکث کرد. پدرش جواب داد: «بله؟» پسر برای یکی دو ثانیه مکث کرد و ادامه داد: «اگر از من خواهش کنی، اجازه می دهم بغلم کنی.» به راستی چه کسی می تواند در مقابل این انگیزه مقاومت کند؟
حتی یک نوزاد کوچک هم به والدینش برای انجام عمل انگیزه می دهد و والدین هم به بچه ها انگیزه می دهند. اعتماد به کودک، اعتماد به نفس را در او پدید می آورد. وقتی کودک حس کند این باور که کارها را خوب انجام می دهد، او را احاطه کرده است، قطعا از آنچه می داند، بهتر عمل می کند. قادر می شود احساسات منفی و ترس از شکست را متوقف کند و به جای آن، توانش را برای رسیدن به هدف و پاداش های احتمالی به کار گیرد.
او احساس آرامش می کند. اعتماد، تأثیر چشمگیری در توانایی او می گذارد و بهترین ها را برایش به ارمغان می آورد. ادیسون می گفت: «مادرم، مرا ساخت». ناپلئون هیل نیز چنین تجربه ای دارد: «در بچگی، واقعا شیطان و اعصاب خردکن بودم.» هر زمان که گاوی از چراگاه فرار می کرد، سری شکسته می شد و یا درختی به طور عجیب قطع می شد، همه به ناپلئون هیل جوان شک می کردند. البته دلایلی هم برای این شک وجود داشت.
مادرم مرده بود و پدر و برادرانم فکر می کردند که من بد هستم و واقعا هم بد بودم. اگر دیگران درباره من این طوری فکر می کردند، من هم نا امیدشان نمی کردم. یک روز پدرم اعلام کرد قصد ازدواج مجدد دارد. همه نگران بودیم که مادر جدیدمان چگونه خواهد بود، اما من به شخصه کاملا مصمم و مطمئن بودم که مادر جدید هرگز جایی در قلبم نخواهد داشت.
سرانجام روز ورود این زن غریبه به خانه ما فرا رسید. پدرم عقب ایستاد و اجازه داد او خودش شرایط خانه را بسنجد. او اطراف خانه را دید و با تک تک ما گرم گرفت، البته تا زمانی که به من رسید. من دست به سینه و عصا قورت داده ایستاده بودم و بدون هیچ گونه نشانه خوش آمد گویی در چشمانم، به او می نگریستم. پدرم گفت: «این هم ناپلئون است؛ بدترین پسر این اطراف.» و هرگز کاری را که نامادری ام انجام داد، فراموش نمی کنم. او دو دستش را روی شانه هایم قرار داد و با برقی خاص در چشمانش که هرگز از یاد نخواهم برد، به من زل زد. او گفت:
«بدترین پسر؟ اصلا! او بهترین پسر این اطراف است. فقط باید به او یادآوری کنیم.»
نامادری ام همواره مرا تشویق می کرد که در زندگی، راه خودم را در پیش گیرم و برنامه هایی به من آموخت که بعدها ستون اصلی کارم را تشکیل دادند. هرگز درسی را که به من داد، فراموش نمی کنم:
او به من آموخت که چطور با اعتماد به دیگران می توان به آنها انگیزه داد. به همین خاطر می گویم که نامادری ام، مرا ساخت.
عشق عمیق و ایمان ثابت او، مرا پرانگیزه ساخت تا به آنچه باور داشت تبدیل بشوم. شما هم می توانید با اعتماد به دیگران، به آنها انگیزه بدهید. ایمان اگر درست تعبیر شود، کاملا کارساز و مؤثر است و هرگز انفعالی نخواهد بود.
ایمان انفعالی، درست مثل تابش نور در چشمان یک نابیناست. وقتی دیگران را با اعتماد، پر از انگیزه می کنید، پس ایمانتان باید از نوع کارساز باشد. باید باورتان را حفظ کنید و بگویید: «می دانم که موفق خواهی شد. به همین خاطر، من و دیگران، به موفقیت تو متعهد خواهیم بود. ما اینجا هستیم و منتظر توفیق تو می مانیم…» وقتی این نوع ایمان به دیگری را داشته باشید، مطمئن باشید موفق خواهد شد. به علاوه، ایمان را می توان با یک نامه هم ابراز کرد. نامه، یکی از بهترین وسیله ها برای بیان اندیشه ها و انگیزه دادن به دیگران است.
منبع: (دینامیت موفقیت، ناپلئون هیل/کلمنت استون)
ادامه ی مقالات دینامیت موفقیت را دنبال کنید…
دیدگاهتان را بنویسید