دینامیت موفقیت : یک شب پر از حادثه
رافائل ۲۰ ساله در خانواده ای متوسط، اما بسیار محترم و آبرومند زندگی می کرد. شش پزشک و یک انترن جوان، تمام شب در اتاق عمل کوچک بیمارستان «سنت خوان» واقع در پورتوریکو تلاش کردند تا جان رافائل را نجات دهند. حالا بعد از مراقبت فراوان و تلاش بی وقفه که ۱۲ ساعت به طول انجامیده بود، خسته به نظر می رسیدند و خوابشان می آمد.
آنها با وجود تمام تلاششان، موفق به شنیدن صدای قلب او نشدند. حتی نبض او را نیز نیافتند. سرگروه تیم جراحی چاقویی برداشت و رگ دست رافائل را برید. مایع درون آن، زرد رنگ بود. جراح از داروی بیهوش کننده استفاده نکرده بود، چون بدن رافائل آن قدر ضعیف بود که به نظر نمی رسید دردی احساس کند. پزشکان فکر می کردند که رافائل، صدای آنها را نمی شنود و طوری حرف می زدند که گویا مرده است. یکی از آنها گفت: حالا حتی معجزه هم نجاتش نمی دهد. سرگروه جراحان، لباس عمل را درآورد و آماده بیرون رفتن از اتاق شد. انترن جوان پرسید: «می توانم نگاهی به جسد بیندازم؟» و پاسخ جراح، مثبت بود.
در ادامه ماجرا چنین آمده است که: «ما امیدمان را از دست نمی دهیم و در کنار دیدنی ها به نادیده ها نیز می نگریم. دیدنی ها در گذرند. اما این نادیده ها هستند که پایدارند و ماندنی.»
آنها تنها جسم رافائل را می دیدند. اما او ذهنی به همراه یک جسم بود. چه چیز نامرئی در وجود رافائل در حال وقوع بود؟ رافائل در آن لحظه حساس میان مرگ و زندگی نمی توانست دست و پایش را حرکت دهد، اما به خاطر نگرش ذهنی مثبتی که از طریق خواندن کتابهای الهام بخش به دست آورده بود، به قدرتی برتر متصل شد. حس کرد خداوند با اوست.
او شروع به صحبت با خدا کرد؛ خیلی دوستانه و درست مثل صحبت دو مرد با هم: «تو مرا می شناسی. تو درون منی. خون منی. زندگی منی. هستی منی. تو تنها قدرت نامحدود جهانی و من تنها یکی از مخلوقات. اگر بمیرم، چیزی از دست نمی دهم. فقط شکلم تغییر می کند. اما من تنها ۲۰ سال دارم. خدای عزیز! من از مرگ نمی ترسم، اما اشتیاق زنده ماندن را دارم. اگر به من زندگی ببخشی، روزی این لطفت را با خدمت به خلق جبران خواهم کرد.»
انترن به رافائل نزدیک شد. به چهره اش نگاه کرد و قطره اشکی را که از گوشه چشمش سرازیر بود، دید و فریاد زد: «دکتر! دکتر! سریع بیایید!» یک سال تمام طول کشید تا «رافائل کورا» بهبود یابد، اما مهم این است که زنده ماند! چند سال بعد، رافائل از «سنت خوان» به شیکاگو پرواز کرد تا از ما درخواست کند سمیناری سه ساعته در باره نگرش ذهنی مثبت در «سنت خوان» برگزار کنیم و آنجا بود که داستان آن شب پرحادثه را برایمان تعریف کرد.
ما از سرگذشت او الهام گرفتیم. از این موضوع نیز خرسند شدیم که او به خاطر هدیه ای که از خداوند گرفته بود، سعی در کمک به دیگران داشت. در نتیجه، به «سنت خوان» رفتیم تا سمینار را برپا کنیم. در هنگام اقامت مان در سنت خوان، رافائل، ما را به سرپرست تیم جراحان که آن شب بر بالین وی حضور داشت، معرفی نمود و جراح نیز تمام سخنان رافائل را تصدیق کرد. در حال صحبت با رافائل، از او پرسیدیم: «نام کتاب الهام بخشی که در آن لحظه به یاری ات آمد، چه بود؟» رافائل پاسخ داد: «من کتابهای الهام بخش زیادی خوانده ام، اما فکر می کنم افکاری که آن شب از ذهن من گذشت، مربوط به کتاب «علم، سلامتی و کلید انجیل» نوشته «مری بیکرادی» می شد.»
این گونه بود که رافائل ثابت کرد کتابهای الهام بخش، نقش فوق العاده مهمی در تغییر زندگی افراد دارند و هیچ کتابی به اندازه کتابهای آسمانی، الهام بخش و انگیزه ساز نیست. خواندن انجیل سبب شده است افراد به درک حقایق معنوی بیشتری نائل آیند و بیشتر به کلیسا بروند. یک کتاب الهام بخش، درست مثل همین کتاب، می تواند به شما نیز انگیزه ببخشد و کاتالیزوری باشد که شما را در مسیری مناسب برای رسیدن به عمل مثبت و مطلوب و موفقیت قرار دهد.
منبع: (دینامیت موفقیت، ناپلئون هیل/کلمنت استون)
ادامه ی مقالات دینامیت موفقیت را دنبال کنید…
دیدگاهتان را بنویسید