دینامیت موفقیت : آنچه را انجام دهید که دوست دارید
«آلفرد سی. فولر» از خانواده ای فقیر اهل نوا اسکوتیا، قادر به یافتن شغل نبود. در حقیقت، طی دو سال تلاش برای یافتن شغلی پر درآمد، سه شغل متفاوت را از دست داده بود. اما یک تغییر ناگهانی، زندگی اش را تحت تأثیر قرار داد: تصمیم به فروش مسواک گرفت. او متوجه شد که سه شغل قبلی، مناسب حال وی نبودند و آنها را دوست نداشت.
مسواک فروشی، مطابق ذوق و قریحه او نبود، اما کار فروش خوبی بود. خیلی زود متوجه شد که در فروشندگی می تواند موفق عمل کند. از کارش خوشش آمد. بنابراین تصمیم گرفت بهترین نوع فروشندگی در جهان را داشته باشد. آلفرد واقعا محشر بود. در حین کسب موفقیت به عنوان فروشنده و بالا رفتن از پله های نردبان موفقیت، هدفش را تنظیم کرد: استقلال کاری.
این هدف، از آن رو که خود آلفرد در کار فروش بود، شخصیت و نیازهای او را کاملا برآورده می کرد. آلفرد دست از فروش مسواک برای دیگران برداشت و با این کار، لذت بیشتری به دست آورد. او شب ها مسواک تولید می کرد و روز بعد آنها را می فروخت. هنگامی که فروش او بیشتر شد، اتاقی قدیمی به مبلغ ۱۱ دلار در ماه اجاره کرد. همچنین دستیاری استخدام کرد تا همزمان با تمرکز بر فروش، تولید را بر عهده بگیرد.
در ۱۹۵۹، شرکت «فولر براش»، بیش از ۷۰۰۰ بازاریاب و فروشنده خانگی و بیشتر از یکصد میلیون دلار درآمد سالیانه داشت. همان طور که متوجه شدید، در صورت دنبال کردن آنچه مطابق ذوق شماست، احتمال توفیق بیشتر می شود. اما عوامل انگیزه سازی هستند که مهم تر از از دست دادن شغل، درآمدزایی و موفقیت شغلی می باشند و در این میان، میل به حفظ شأن، از همه مهم تر است.
هفت بازمانده
کاپیتان «ادوارد وی. ریکن بیکر»، یکی از موفق ترین و مشهورترین مردان آمریکاست. او سرپرست یکی از خطوط هواپیمایی آمریکا بود. کاپیتان ادوارد یا کاپیتان ادی، نماد وفاداری، ایمان، لذت، سخت کوشی و نوع دوستی بود. آنهایی که او را ملاقات کرده اند، به سخنرانی هایش گوش سپرده اند و یا کتاب او ” هفت بازمانده ” را خوانده اند، این را می دانند.
او نماد الهام بخشی است. هواپیمایی که حامل کاپیتان آدی و خدمه اش بود، در اقیانوس آرام سقوط کرد. در هفته اول، هیچ اثری از هیچ کدام از آنها پیدا نشد. هفته دوم هم به همین شکل گذشت. اما خبر نجات کاپیتان ادی در روز بیست و یکم، دنیا را تکان داد و شگفت زده کرد.
فقط این مردان را سوار بر سه تکه الوار در اقیانوس آرام تصور کنید که غیر از آب و آسمان، هیچ چیز دیگری را نمی بینند. یا آنها را تصور کنید که پس از سپری کردن شوک ناشی از برخورد هواپیما با آب، با گرمای سوزان خورشید، گرسنگی و تشنگی چه می کنند. همچنین وضعیت قرار گرفتن آنها را روی سه تکه الوار مجسم کنید. حالا با این تصورات بیایید داستان خود کاپیتان ادی را همان طور که در کتابش نوشته است بخوانیم:
«بارها و بارها گفته ام که حتی یک لحظه، ایمان به خدا را از قلبم بیرون نکرده ام، اما به نظر می رسید که دیگران، چنین ایمانی نداشتند. آنها فقط به مرگ و زندگی پس از مرگ فکر می کردند. حقیقتا می گویم که حتی کوچک ترین تردیدی به نجات یافتنمان نداشتم. سعی کردم عقایدم را با همکارانم در میان بگذارم، با این امید که تحریک شوند و امیدوار بمانند. به نظر می رسید هر چه بیشتر تلاش می کردم، بیشتر به گفته های خودم ایمان می آوردم. به خاطر همین به آنها گفتم که این موارد را از یک مرد با تجربه بپذیرند.»
منبع: (دینامیت موفقیت، ناپلئون هیل/کلمنت استون)
ادامه ی مقالات دینامیت موفقیت را دنبال کنید…
دیدگاهتان را بنویسید