باورهای جنبی پیش نویس
زمانی که کودکی به باورهای اصلی پیش نویس خود می رسد، او تجربیات خود از واقعیات را بر طبق این باورها تعبیر و تفسیر می کند. این باورها بر تجربیاتی که او به کار می گیرد، معانی که او برای این تجربیات قائل می شود و اینکه آیا آنها برایش اهمیت دارند یا ندارند، تأثیر می گذارد. در این راستا، او باورهای جنبی پیش نویس را که مهر تائیدی بر باورهای اصلی پیش نویس می باشند، بر آنها می افزاید.
دیوید برادری داشت که یکی دو سال از او بزرگتر بود. به علت تفاوت سن، او طبیعتا از دیوید، درشت تر بود، همچنانکه از نظر نیروی ذهنی نیز پیشرفته تر بود. دیوید با نیروی تفکری که در حد یک بچه نوپا داشت به این نتیجه رسید که «حالا میفهمم که چه اشکالی دارم. اشکالم این است که به اندازه کافی بزرگ و باهوش نیستم. این را به این دلیل می گویم که برادر من که هم بزرگ است و هم باهوش، همه توجه ها را به خود جذب می کند.»
در نتیجه دیوید برخی از باورهای جنبی پیش نویس را بر این منوال بنیان نهاده بود. «من خنگ و خرفت هستم، نحیف و ضعیفم و خیلی کوچولو هستم، نیازهای من هیچ اهمیتی ندارند.» دیگران از من بزرگتر و باهوش تر هستند، به همین دلیل است که آنها از من مهمترند و همه توجه ها را به سوی خودشان جلب می کنند، بخصوص از زنهای مهم زندگی. زندگی سراسر رنج و بی عدالتی است.
دورِ چرخه ای باورها و احساسهای پیش نویس
حال دیوید شخص بزرگسالی است و در لحظات فشارزا ممکن است وارد پیش نویس زندگی خود شود. همانطور که دیده ایم، اگر شرایط این زمانی این مکانی به نوعی با یک وضعیت فشارزای دوران کودکی شباهت داشته باشد . یعنی همان وضعیت کش لاستیکی وجود داشته باشد، به خصوص امکان انجام آن بیشتر می شود.
در چنین مواقعی است که دیوید احساسها و باورهای دوران اولیه کودکی را دوباره تجربه می کند. در نظر بگیرید که دیوید تصور می کند که نامزدش او را طرد می کند. ناخود آگاه، او همانطور که مادرش او را در دوران نوزادی طرد می کرد، واکنش نشان می دهد. او بدون اینکه آگاه باشد آزردگی و وحشت را تجربه می کند.
همچنان که این کار را می کند، باورهای پیش نویسی خود را بازنوازی می کند. او این طردشدگی را که احساس کرده است با این بیان درونی و نا آگاهانه به خود توضیح می دهد: «من اصلا دوست داشتنی نیستم، زیرا دارای اشکال اساسی می باشم. این زن مهم زندگی من به کلی می خواهد مرا طرد کند و نادیده گیرد. اگر او چنین کند من تک و تنها خواهم ماند.»
هربار که دیوید این سخنان را به خود می گوید، او احساسهای ترس و آزردگی خود را توجیه می کند. و هرگاه او این احساسها را دوباره به تجربه در می آورد، باورهای پیش نویسی را دوباره برای خود بازگو می کند تا بتواند احساسهای خود را توضیح بدهد. به همین ترتیب احساسها و باورهای پیش نویسی به طور مدام به چرخ در می آید.
یعنی آن چیزهایی که در کله شخص میگذرد. از آنجایی که دیوید قبلا یک توضیح درونی پیش نویس از آنچه که آنرا به عنوان طردشدگی می انگارد دارد، او باورهای پیش نویس خود را در اختیار ندارد تا آنها را برای مقابله با واقعیات این زمانی این مکانی تغییر دهد. برعکس، هر زمان که او این روند چرخه ای را تکرار می کند، این برداشت خود را که واقعیات باورهای پیش نویس اورا تائید کرده اند، تقویت میکند.
منبع: (تحلیل رفتار متقابل، یان استورات/ون جونز)
ادامه ی مقالات تحلیل رفتار متقابل را دنبال کنید…
دیدگاهتان را بنویسید