شتاب بخشی در اثر مرکب: با حقیقت تان روبرو شوید
وقتی در شهر کالیفرنیا زندگی می کردم، برای ورزش کردن و امتحان اراده ام، به طور منظم دو مایل را با دوچرخه به سمت بالای کوه، رکاب می زدم. در زندگی کارهای خیلی کمی هستند که بتوان به صورت ارادی و داوطلبانه انجام شان داد و نسبت به رکاب زدن بدون توقف به بالای کوهی با شیب تند، درد و رنج بیشتری بوجود آورند.
وقتی اینطور به خودتان فشار می آورید، نقطه ای وجود دارد که در آن، به محدودیت تان می رسید و با شخصیت باطنی و واقعی تان روبرو می شوید. ناگهان، تمامی افکار و پیش بینی هایی که درباره ی خودتان داشتید، کنار می روند؛ شما می مانید و واقعیت عریان. ذهن تان شروع می کند به اختراع انواع گوناگون عذرها و بهانه های مناسب که چرا بهتر است انجام آن کار را متوقف کنید. آنجاست که با بزرگ ترین سوال زندگی مواجه می شوید: آیا درد و رنج را تحمل کنم، یا تسلیم شوم؟
لانس آرمسترانگ قهرمان تور دوفرانس در زندگی نامه اش نوشته است: “در هر مسابقه لحظه هایی وجود دارد که یک رکاب زن با رقیب واقعی اش روبرو می شود و پی می برد که رقیب واقعی، کسی نیست جز خودش. در دردناک ترین لحظه هایم روی دوچرخه، در این فکر هستم که آیا به عمیق ترین ضعفم پی می برم یا عمیق ترین نقطه ی قوتم را پیدا خواهم کرد؟”
در سومین مرحله ی کوهستانی و وسط بارش باران، مه گرفتگی و بعد، بارش تگرگ، لانس از گروهش جدا شد و خودش را رساند به جلوترین دوچرخه سوار گروه. در مسیر ۱۸ مایلی بعد از پنج و نیم ساعت رکاب زدن در میان کوه ها، همه به سختی افتاده بودند و مسابقه تبدیل شده بود به امتحان اینکه چه کسی می تواند ادامه دهد و چه کسی تسلیم خواهد شد!
در پنج مایل پایانی مسابقه، لانس ۳۲ ثانیه عقب تر از نفرات جلویی بود، این یعنی یک فاصله ی جبران نشدنی. در یکی از پیچ ها، لانس با بکار گیری هر آنچه در توانش بود، حمله را شروع کرد و چندین متر از آنها جلو افتاد. در حالیکه انرژی اش، کامل تحلیل رفته بود، به شدت نفس کم آورده بود و ماهیچه هایش از خستگی می سوخت، ولی همچنان به رکاب زدن ادامه داد.
وقتی در کار امکلاک بودم، روزی چند بار به نقطه ی محدودیتم می رسیدم. وقتی همراه خریداران احتمالی، به یک ملک مراجعه می کردم و آن خریداران ملک را نمی پسندیدند، و وقت هایی هم وجود داشت که در خانه های اطراف برای دیدن خانه های فروشی می گشتم و معمولا به خاطر ایجاد مزاحمت در شام خوردن یا سریال مورد علاقه شان توبیخ می شدم.
اما جای تسلیم شدن و رها کردن تلاش، وقتی به نقاط محدودیت ذهنی و احساسی می رسیدم، می دانستم رقبایم هم با مسائل مشابهی روبرو هستند. می دانستم این لحظه ای ست که اگر به تلاش کردن ادامه دهم، از آنها جلو خواهم افتاد. اینها لحظه های تعیین کننده ی موفقیت و پیشرفت من بودند. این تلاش های اضافی بعد از انجام بهترین تلاش های مان است که پیروزی ها را خلق می کند.
نقطه ی محدودین یک مانع نیست؛ یک فرصت است. در دومین تلاش لانس برای فتح تور دوفرانس، بار دیگر نوبت مراحل کوهستانی شده بود. اولین مرحله ی مسابقه، جایی بود که لانس دچار حادثه ی بدی شده بود؛ ضربه ی شدیدی به سرش خورده و مهره ی هفتم کمرش شکسته بود.
حالا بازهم باران می بارید. او جای اضطراب یا تردید با خودش گفت: “این بهترین آب و هوا برای حمله ی بیشتر است؛ چون می دانم بقیه هم دل خوشی از آن ندارند. من معتقدم در جهان هیچ کسی نیست که در شرایط سخت، عملکرد بهتری داشته باشد.” لانس با دومین پیروزی اش به خانه رفت.
وقتی شرایط عالی باشد، همه چیز آسان است، هیچ حواس پرتی و مزاحمتی وجود ندارد و هیچ چیزی شما را سست نمی کند؛ در ضمن، این زمانی ست که اغلب آدم ها هم کارشان را خوب انجام می دهند. وقتی شرایط سخت است، مشکلات پیش می آیند، فریب و وسوسه بزرگ است و این همان وقتی ست که شما باید شایستگی تان را برای پیشرفت اثبات کنید.
همانطور که جیم ران گفته بود: “آرزو نکنید که ای کاش آسان تر بود، آرزو کنید خودتان بهتر بودید.” وقتی در رویه های، ریتم های رفتاری و پایداری تان به نقطه ی محدودیت می رسید، بدانید این همان جایی ست که خودتان را از خود قدیمی تان جدا می کنید. از آن دیوار بالا بروید و خود جدید قدرتمند و فاتح تان را پیدا کنید.
منبع: (اثر مرکب آغاز جهشی در زندگی، موفقیت و درآمد شما، دارن هاردی)
ادامه مقالات اثر مرکب را دنبال کنید…
دیدگاهتان را بنویسید