چه کسی تغییر را کشت : مضنون سوم ، حمایت مالی
حمایت مالی همچون آگهی تبلیغاتی متحرک در مجله ی مد مردان بود. از کفش های براقش گرفته تا موهای بی نقص و فوق العاده اش، سرتاسر بی عیب و نقص بود. کارآگاه مک نالی به پیراهن چروک، کراوات شل و ول شده و کفشهای مشکی رنگ و رو رفته اش نگاهی کرد و از ذهنش گذشت که نباید به خودش اجازه دهد از حمایت مالی به دلیل ظاهرش بدش بیاید. مک نالی بدون ذرهای غرض ورزی پرسید: “خوب، شما در شرکت چه کار می کنید؟”
حمایت مالی پاسخ داد: یکی از وظایف من این است که حامی اجرایی تلاشها و فعالیت های اصلی تغییر باشم و همچنین مطمئن شوم که دارای تیم مدیریت تغییری هستیم که به خوبی با هم کار می کنند. منظورم این است برای اینکه تغییر بتواند موفقیتی اساسی در اکم داشته باشد باید فردی وجود داشته باشد، فردی با موقعیت و پست مهم، که آنچه را من مالکیت تغییر مینامم برعهده بگیرد. به این منظور شرکت ما طوری سازماندهی شده که بنا بر آن من کسی هستم که بیشتر بخشها در آخر کار باید به من گزارش بدهند. درست است من مدیران و سرپرست هایی دارم که مسؤولیت نظارت بر عملکرد روزانه را به عهده دارند، اما کارکنان به خوبی از موقعیت من آگاه هستند چون میدانند اگر من پروژه ای را تأیید کنم، آن پروژه به هر صورت اجرا خواهد شد.” مک نالی متوجه شد که حمایت مالی در صحبتهای مقدماتی اش شش بار در شش جمله از کلمه ی «من» استفاده کرد. پرسید: “در طول سال گذشته چند تا تغییر ابتکاری داشته اید؟”
حمایت مالی بدون هیچ درنگ و مکثی گفت: “چهار تا.”
مک نالی بدون اینکه عملا تلاشی برای پنهان کردن ریشخندش کند، پرسید: “به جز اتکا به موقعیت و جایگاه تان، واقعا چه کار کردید که ممکن است به عنوان حمایت واقعی مالی تلقی شود؟”
حمایت مالی در حالی که حیرت زده و متحیر به نظر می رسید، پاسخ داد: “من ملاقات ها و جلسات را سازماندهی می کردم و انتظارات را انتقال میدادم.”
سکوتی طولانی ایجاد شد. بالاخره مک نالی او را تشویق به صحبت کرد: “دیگر چه؟”
“من مدیران و سرپرست هایی دارم که از آن به بعد مسؤولیت کارها با آنهاست.”
تغییر را چقدر خوب می شناختید؟” “اوه، ما دوستان خوبی بودیم. ما چند بار با هم گلف بازی کردیم و گهگاهی هم برای بازی راکتبال دور هم جمع میشدیم.” “در مورد روابط حرفه ای و کاری تان چطور؟”
یقینا در جلسات و ملاقاتها، من تغییر را در جلو و مرکز قرار می دادم و در نظر کسی شک و شبهه ای باقی نمی گذاشتم که صد در صد پشت او هستم.” مک نالی پرسید: “بنابراین، بعد از آن شما کارها را به مدیران و سرپرست ها می سپردید؟”
“خوب، بله. رویارویی و کنار آمدن با تغییر یکی از مواردی است که بابتش به آنها حقوق می دهم.”
“بگذارید سؤالی از شما بکنم. شما متأهل هستید؟”
“خوب، بگذارید سؤالم را این طور مطرح کنم که شما نامزدی دارید که یک روز به شما می گوید دوستتان دارد و بعد از آن روز شما تنها موقع عبور از سالن با هم سلام و علیک می کنید و دیگر هیچ حرفی با هم نمی زنید، به جز زمانی که در سالن از کنار هم میگذرید و سلامی به هم می کنید. آیا تصور می کنید آن رابطه بهبود خواهد یافت؟” “خوب، احتمالا نه.” مک نالی پرسید: “آیا متوجه رابطه ی این دو می شوید؟” حمایت مالی در حالی که متحیر به نظر می رسید، پاسخی نداد. مک نالی صبرش سر آمد و گفت: “ببینید، شما نمی توانید از تغییر انتظار داشته باشید براساس اینکه او را در چند جلسه و ملاقات در جلو و مرکز قرار میدهید موفق باشد!” او در حالی که کلماتش را به دقت سبک و سنگین می کرد، ایستاد و شروع به قدم زدن در اتاق کرد. “شما بیش از حد به قدرت کلماتتان امیدوارید و در آن مورد اغراق می کنید. شما به عنوان حمایت مالی باید کاری بیش از معرفی تغییر انجام دهید. شما باید فراتر از جلسات و ملاقاتها قابل رؤیت و پشتیبان باشید. اعمال شما بسیار مؤثرتر از کلام شما هستند. شما می بایست در تمام روند تغییر همچنان با تغییر ارتباط میداشتید. این وظیفه ی شماست که آیدان احساس مسؤولیت و ایزابل انگیزه را درگیر و سهیم کنید. آنچه شما عملا تقویت می کنید سه برابر از آنچه می گویید مؤثرتر و قدرتمندتر است. متوجه منظورم میشوید؟”
مک نالی رویش را برگرداند و به حمایت مالی نگریست که به نظر می رسید مسحور و شیفته ی انعکاس تصویرش بر روی پنجره ی اتاق بازپرسی شده است. مک نالی سرش را بالا برد و سؤالش را تکرار کرد: متوجه می شوید؟” حمایت مالی سرش را به طرف مکنالی برگرداند و به او نگریست. او صادقانه گفت: “من هرگز خیلی درباره ی اینکه چه کار می بایست می کردم تا به موفقیت تغییر کمک کنم، فکر نکرده بودم. گمان می کنم می توانم بابت موقعیتم در شرکت، تنها با یک اطلاعیه افراد را به پذیرش و قبول تغییر وادارم.” سخنان حمایت مالی با صدای زنگ تلفن همراهش قطع شد. مک نالی در اوج تأسف مشاهده کرد که حمایت مالی به تلفن پاسخ داد و اتاق کنفرانس را ترک کرد. مک نالی آهی کشید. پیدا کردن یک جای خالی در تقویم مظنون تقریبا غیرممکن بود و مک نالی نمیدانست که چه موقع دوباره او را خواهد دید.
منبع: چه کسی تغییر را کشت ؟ (دکتر کن بلانچارد)
سری مقالات چه کسی تغییر را کشت را دنبال کنید
دیدگاهتان را بنویسید