دینامیت موفقیت: نگرش مثبت ،ثروت جذب می کند
هرکس استعدادهای متعددی برای پیروزی بر مشکلات دارد!
جالب است یادآور شویم که زندگی هرگز مردم را دست بسته رها نمی کند. اگر زندگی، ما را با مشکلی مواجه می کند، در کنار آن توانایی هایی برای فائق آمدن بر آن هم به ما می دهد. البته توانایی های ما بسته به انگیزه های ما متفاوت هستند. حتی اگر در شرایط جسمانی نامطلوب باشید، بی شک می توانید زندگی را شادتر و مفیدتر کنید.
شاید حس کنید نداشتن سلامتی و بیمار بودن، معضل بزرگی است و سخت می توان بر آن غلبه کرد. اگر این درست است، بهتر است از تجربه «مایلو سی. جونز» عبرت بگیرید.
مایلو تا هنگامی که سالم بود، برای به دست آوردن ثروت تلاشی نکرده بود. وقتی بیمار شد، مشکلات بیشتری گریبانش را گرفت. این داستان تجربه اوست:
وقتی سالم بود، به سختی کار می کرد. او کشاورز بود و مزرعه کوچکی نزدیک «فورت آیکنسون» در ویسکانسین داشت. اما او قادر نبود محصول مزرعه اش را بیشتر کند. این نوع زندگی سال ها ادامه داشت. ناگهان اتفاقی افتاد! جونز به فلج کامل مبتلا شد و روی تخت افتاد. به سختی قادر بود بدنش را تکان دهد. اقوام او کاملا مطمئن بودند که او به عنوان یک از کار افتاده ناامید، تا ابد ناراحت خواهد ماند و اتفاق تازه ای در زندگی اش رخ نخواهد داد.
اما او باعث شد که رخ دهد. این واقعه، نوعی از شادمانی را برای او به همراه آورد که تنها با کسب توفیق و مال حاصل می شود. اما این تغییر چگونه در جونز پدید آمد؟
او از ذهنش استفاده کرد. درست است که بدنش فلج بود، اما هیچ تأثیری بر ذهنش نداشت. او می توانست فکر کند و این کار را کرد و نقشه کشید. یک روز که غرق در تفکر و طراحی نقشه بود، مهم ترین فرد را با طلسم جادویی به همراه عبارات نگرش ذهنی مثبت و نگرش ذهنی منفی در دو سمت آن شناسایی کرد. او کاملا متوجه شد که نگرش تازه ای پیدا کرده است. پس تصمیم خودش را همان لحظه و همان جا گرفت.
مایلو سی. جونز، گسترش نگرش ذهنی مثبت را انتخاب کرد. او انتخاب کرد که امیدوار، خوش بین و شاد باشد و تفکر خلاق را همان جا به واقعیت تبدیل کند. او می خواست مفید باشد و می خواست به جای سربار بودن، حامی خانواده اش باشد.
اما چطور توانست مضرات را به نفع خویش تغییر دهد؟ او اجازه نداد فلج بودن، متوقفش کند و پاسخ را پیدا کرد. در ابتدا، جونز به امیدواری ادامه داد. او فهمید که چیزهای خیلی خیلی زیادی دارد که به خاطرشان باید ممنون باشد. این حس قدردانی، او را به جست و جو برای یافتن امیدهای لذت بخش سوق داد و راهی را پیدا کرد که بتوان با آن مفید بود.
این راه در ابتدا یک طرح بود و نیاز به عمل داشت. پس جونز دست به عمل، آن هم از نوع ذهنی زد. او نقشه اش را با خانواده اش در میان گذاشت. شروع سخنانش این گونه بود: «دیگر نمی توانم با دستانم کار کنم. پس تصمیم گرفته ام با ذهنم کار کنم.» هر یک از شما اگر بخواهید می توانید جای دستان، پاها و بدن مرا بگیرید. بیایید تا جای ممکن در مزرعه مان ذرت بکاریم. بعد خوک پرورش دهیم و آنها را با ذرت تغذیه کنیم.
سپس خوک های جوان با گوشت های تازه را تکه تکه کرده و گوشت شان را به سوسیس تبدیل کنیم. بعد آنها را بسته بندی کنیم و با نام تجاری بفروشیم. ما آنها را در تمام مغازه های کشور آمریکا می فروشیم. بعد از آن خندید و ادامه داد: قول می دهم عین نقل و نبات به فروش بروند و واقعا هم مثل نقل و نبات به فروش رفتند.
بعد از چند سال، نام تجاری جونز و سوسیس های کوچک خوک، نامی آشنا در هر منزل بود و این چهار کلمه، نمادی شد برای تحریک اشتهای زنان و مردان و بچه ها. “مایلو سی. جونز میلیونر شد.” او با نگرش ذهنی مثبت، یک چیز دیگر هم به دست آورد. یعنی با وجود اینکه از لحاظ جسمی ناخوش احوال بود، توانست طلسم خود را به سمت مثبت بچرخاند و مردی شاد و ثروتمند شود. او شاد بود، چون مفید بود.
منبع: (دینامیت موفقیت، ناپلئون هیل/کلمنت استون)
ادامه ی مقالات دینامیت موفقیت را دنبال کنید…
دیدگاهتان را بنویسید