داستان های یک مدیر مارکتینگ
تجربه ی ۱: بسیار تلاش کردم تا بتوانم شکست بخورم
گاهی اوقات انقدر راجب کار فکر می کنم که بهترین زمان برای انجام آن را از دست میدهم.
من اعتقادم بر این بود:
باید بهترین باشم و یک انسان کامل هیچوقت اشتباه نمی کنه!
این مورد بلایی سرمن آورد که گاها جبران ناپذیر بود. داستان زیر بیانگر تجربه ی من از شکست های پی در پی است.
هنگامی که تصمیم داشتم شرکت خودم رو راه بندازم ۱۷ سال بیشتر نداشتم. پس از حدود ۱ سال فکر کردن و تصور رویا، تصمیم گرفتم این کار را انجام بدم و شرکت را ثبت کردم. حدود ۶ ماه روی برنامه ریزی وقت صرف کردم. خلاصه انقدر از فکر و برنامه ریزی کردم که ۱۴ ماه از ثبت شرکت گذشت تا با ۳ نفر دیگه کار سیستم های امنیتی و مداربسته رو شروع کنم.
تا ۳ سال بعد این روند ادامه داشت. تازه تجربه بدست آورده بودیم. ولی انقدر طول کشید که کارگران ساختمانی هم وارد بازار دوربین مداربسته شده بودند و اکثریت قیمت های بسیار نامناسب و پایین می دادند. فقط در راه اندازی کارهای جدید مشکل اهمال کاری و به عقب انداختن کارها را نداشتم. من در ۲۱ تغییر شغلی که داشتم نیز همین روش را تکرار کردم.
من فهمیدم که از شکست خوردن می ترسم.
ترس از شکست باعث شده بود که کارها رو به تعویق بندازم. این مورد مانع پیشرفت و انجام کارهایم می شد. روزی جمله ای از ست گادین به گوشم خورد که می گفت:
برای موفقیت تا می تونی شکست بخور!
از همان زمان تا می تونستم شکست خوردم و تحقیر شدم و باز هم شکست خوردم و تحقیر شدم!
آنقدر به این کار ادامه دادم تا ویژگی عمل گرایی در من عادت شود. پس از ۳ سال طوری به موفقیت های مختلف دست پیدا کردم که باور نکردنی بود. دیگر شکست برای من معنا نداشت و هر اتفاق و اشتباهی برای من جرقه ای بود تا مسیر و روش رسیدن به هدفم را تغییر بدم.
من بدین گونه به هدف کاری خودم رسیدم ولی باز هم شکست خوردم. چون زندگی وجوه دیگری هم جز کار داشت که من آنها را نادیده گرفته بودم.
در ادامه…
تجربه ۲: چگونه هوشمندانه شکست بخوریم؟
بسیار عالی ، ممنون که داستان کارتان را با ما در میان میگذارید
عالی بود واقعا لذت بردم
ممنون.مطالب شما واقعا عالی و به روز هستند.خسته نباشید
عاشق این وبسایت شدم من.عالی هستید شما