راز یک مدیریت کارآمد ، بدون تسلط روی دیگران
اگر رازی برای یک مدیریت کارآمد و بدون تسلط روی دیگران وجود داشته باشد، آن شناخت افراد است. منظورم شناخت درست آنهاست. مدیریت یک کار فکری است نه عملی و مدیر باید درباره ی افرادش فکر کند.
سال ها پیش اکثر ما مدیران فکر می کردیم اگر مشکل یک نفر به طور مستقیم به کارش ربط نداشته باشد، به ما هم مربوط نیست. ما در آن زمان اشتباه سعی می کردیم تا زندگی افراد را به بخش های متفاوت و منظم تقسیم کنیم و اغلب فکر می کردیم، کارمندان از چند گروه مختلف تشکیل شده اند: کاری، وابسته به خانواده، اجتماعی و شخصی مذهبی.
مدیران سخت کوش تر سعی می کردند تا از این ایده استفاده کنند که ما البته دیدیم این ایده موثر نیفتاد. انسان یک پیکره ی یک پارچه است و نمی توان آن را به بخش های کوچک، به طور منظمی تقسیم کرد. ما باید با این پیکره ی واحد کار کنیم.
اگر کارمندی در خانه مشکل دارد، این مشکل بر کار او تاثیر می گذارد. همچنین مشکلات اجتماعی و مالی نیز بر عملکرد افراد تاثیر دارد. ما بیشتر باید بدین دلیل افراد خود را به صورت تک به تک بشناسیم، زیرا که هر شرایطی تاثیر جداگانه ای بر افراد مختلف دارد. وقتی بعضی افراد در خانه مشکل دارند، نمی توانند در محیط کار، درست انجام وظیفه نمایند و بعضی افراد نمی توانند به فعالیت ادامه دهند، مگر اینکه در خانه مشکلی نداشته باشند.
مدیریت کارآمد اغلب نیازمند شناخت فشارهایی است که بر افراد وارد می شود. بنابراین بدین صورت است که کارمندان می توانند از پشتیبانی لازم برخوردار شوند. با این وجود، یک مدیر، با خطر درگیری شخصی در مقابله با مشکلات مواجه می شود.
اگر شما مشاور ازدواج یا مشاور مالی شوید، از حدود اختیارات خود خاج می شوید. شما باید علیرغم شناخت مشکلات، هر یک از افراد خود را به طور کامل بشناسید. تا بر آنها طوری ریاست نمایید که آنها احساس نکنند مورد سو استفاده قرار گرفته اند.
“کنت استیکلر” مشاور معروف صنایع مالی، نمونه ای از فشارهای خارجی که بر عملکرد کارکنان موثر است را بیان می کند:
یک صندوق دار مجرب با چندین سال سابقه ی خدمت در یکی از موسسات مالی بزرگ پشت یکی از باجه های اتوبانک کار می کرد. یک مشتری عجول احساس کرد که سرویس دهی او خیلی کند است، بنابراین وقتی به او اعتراض کرد، ناگهان آن کارمند زن با توهین و ناسزا به مشتری پرخاش کرد.
البته آن مشتری شکایت کرد. مدیر آن زن جوان از رفتار ناهنجار او شوکه شده بود. پس این مدیر با صندوق دار برخورد کرد و آن گاه دریافت که دو ماه پیش همسر این زن، او و سه فرزندش را ترک کرده است. مرد پیش از ترک خانه قرص های زیادی برای این خانواده به جا گذاشته بود و تمام پس اندازش را از بانک گرفته بود.
زن با توجه به اهمیت اعتبارش برای حفظ موقعیتش در بانک، یک کار پاره وقت پیدا کرده بود. او تا ساعت ۲ نیمه شب به عنوان خدمتکار در یک رستوران کار می کرد. در این مدت طولانی، او بیش از ۴ ساعت در شبانه روز نمی خوابید و بیشتر ساعات بیدارش را نگران بچه هایش بود که در خانه تنها می ماندند.
خوشبختانه این مدیر، ارزش یک کارمند با تجربه را می دانست و اطلاع داشت که فشارهای خارجی روی عملکرد افراد چه تاثیری می گذارند. او فورا ترتیب گرفتن وام از بانک را برایش داد، البته با پرداخت قسطی که زن توان آن را داشته باشد. این وام، فشار قرض هایی که شوهرش بالا آورده بود را رفع می کرد. مدیر این صندوق دار به او اصرار کرد تا چند روز برای استراحت به مرخصی برود. آن زن دو روز بعد سرکارش برگشت و خیلی دقیق به انجام وظیفه اش پرداخت.
در صورتیکه گفته ی قبلی من مبتنی بر اینکه “هر مدیری نقش فروشنده ای را دارد که آتیه اش افراد تحت نظارت او هستند.” ارزشی داشته باشد، شناخت افرادتان کاملا ضروری است. فروش، چیزی بیش از ارتباط نیست. ارتباط با شناخته شدن شروع نمی شود، بلکه باید ابتدا دیگران را شناخت.
(منبع: ۱۳ اشتباه مهلک مدیران، رابرت مارویل)
ادامه ی مقالات راهکارهای مدیریتی را دنبال کنید…
دیدگاهتان را بنویسید