وفاداری مدیر در راستای وفاداری کارمندان
انتظارات زیاد از وفاداری مدیران، ممکن است بسته به طرز فکر و اعمال شما، باعث کمک یا ایجاد مزاحمت برای شما شود. بهتر است به اهمیت و نقش وفاداری در شغل یک مدیر از نقطه نظر خود و تشکیلات نگاه کنید. چه موردی وفاداری را برای یک شغل، مهم و حیاتی می کند؟ آیا این مسئله به این معناست که شما باید با هر کاری که موسسه انجام می دهد، موافق باشید؟
“جان وارها” درکتابش به نام “رازهای یک شکارچی مغز” درباره ی استخدام افراد، خاطر نشان می کند که وفاداری کلید اصلی یافتن یک شغل و حفظ آن است:
کلید اصلی رسیدن به وفاداری، حال چه به دنبال استخدام یک مدیر باشد و یا پیدا کردن دوست، در یافتن آن ایده آل مشترک است. پس به دنبال وفاداری به هدف و مقصود خود باشید.
شاید “کارل منینگر” منظور را درست درک کرده که تعریف خوبی از وفاداری ارائه داده است:
” وفاداری بدین معنا نیست که من با هر چه شما می گویید موافقت کنم، یا این باور را داشته باشم که همیشه حق با شماست. وفاداری یعنی اینکه من با شما صرف نظر از اختلاف جزئی، آرمان های مشترکی داریم و برای این آرمان ها شانه به شانه با تکیه به یکدیگر می جنگیم.”
کارل نشان می دهید که وفاداری بدین معنا نیست که شما باید همیشه با مافوق خود هم رای باشید، یا اینکه کارمندان با شما در تمام موارد هم عقیده باشند. با وجود این، باید همیشه در محل کار تابع یک سری دستورات بوده و احترام به ساختار سازمان، وجود داشته باشد.
وقتی شما بعنوان یک کارفرما، نسبت به دستورات خونسرد هستید، برای خود و هم برای افرادی که با آنها کار می کنید، مشکل درست می کنید و دیگر کارها به خوبی و آرامی پیش نمی رود. به همین دلیل است که یک مدیر کاردان به دنبال دوستی خیلی نزدیک و صمیمی در خارج از محیط کار است، زیرا بدین وسیله از وسوسه های زیاد برای برقراری روابط نامناسب درون محیط، جلوگیری می کند.
نمونه ای از این وضعیت که بیانگر حقیقتی است، اخراج “داگلاس مک آرتور” توسط “هری ترامن” است: وقتی رئیس این اقدام را انجام داد، او گفت که داگلاس به خاطر اختلاف عقیده یا توهین های شخصی به او، اخراج نشده است، بلکه به خاطر بی احترامی به دفتر ریاست اخراج شده که این مطلب به هیچ وجه قابل تحمل نیست.
شما می توانید چنین اختلاف هایی را به بهترین وجه سر و سامان بخشید.
هنگامی که من این کتاب را نوشتم، دو نفر از آشنایانم را در وضعیت بدی دیدم. یکی از آنها که من او را “جک” می نامم بعنوان رئیس یک شرکت تصمیم گرفت، از تلاش های فروش پر زحمت خود در دو بازاری که سود اندکی حاصل می شد دست بردارد و در بازار دیگری جا پای محکمی ایجاد کند.
مدیر فروش او “تام” به شدت با این حرکت مخالفت می نمود و احساس می کرد این حرکت شرکت را نابود می سازد. این دو نفر درباره ی این موضوع بارها به طور خصوصی با هم بحث کردند، با این حال باز هم به یک نظر مشترک نرسیدند. با وجود این، تام نهایت سعی خود را کرد تا طرح جک به موفقیت دست یابد.
او این موضوع را با تمام گروه فروش خود در میان می گذارد و در عین حال به دنبال شغل دیگری می گردد و به همین راحتی تام اهمیت یک رابطه ی درست را درک می کند.
جک به من گفت او می داند به خاطر این اختلاف عقیده تام را از دست می دهد، اما به خاطر احترام تام به حوزه ی اختیارات او و ساختار شرکت، بهترین معرفی نامه را برای هر کس که بخواهد می نویسد.
حال اگر تام تصمیم می گرفت تا به خاطر این اختلاف نظر بین کارکنان اختلاف بیندازد و نمی گذاشت این طرح به خوبی حمایت شود، به شما اطمینان می دهم، تنها نامه ای که برایش نوشته می شد نامه ی اخراج بود. نظر و عقیده ی کدام یک از آنها درست است؟
البته من درست نمی دانم، اما فقط می دانم که جک و تام هر دو اهمیت تلاش واحد در یک کار را فهمیدند و به آن احترام گذاشتند و تام با این کار وفاداری خود را نشان داد.
(منبع: ۱۳ اشتباه مهلک مدیران، رابرت مارویل)
ادامه ی مقالات راهکارهای مدیریتی را دنبال کنید…
دیدگاهتان را بنویسید