مظنون شماره ی نهم: بودجه
بودجه نفر بعدی در فهرست مک نالی بود. مک نالی شکل و قیافه ی او را مجسم کرده بود: فردی قدکوتاه، خپل و چاق با موهای کم پشت و خلق و خوی تند. اما تجسمش کاملا اشتباه بود. ابتدا خیال کرد شخصی که وارد اتاق شد، اشتباه آمده است ولی او با لبخندی گرم خودش را معرفی کرد. “من بودجه هستم. شما هم حتما کاراگاه مک نالی هستید. از دیدنتان خشنودم.”
مک نالی ایستاد، با او دست داد و گفت: “از دیدنتان خوشوقتم” او از خودش پرسید که آیا سرخ شده است؟
بودجه همین طور که می نشست، گفت: “خیلی وحشتناک است. تغییر واقعا نعمت و موهبت بزرگی برای شرکت ما بود.” مک نالی سعی کرد تمرکزش را به کارش بازگرداند و پرسید: “آیا شما او را خوب می شناختید؟”
بودجه در حالی که به پشتی صندلی تکیه داده و به سقف خیره شده بود، گفت: “آیا آدم می تواند کسی را واقعا بشناسد؟” “تصور می کنم که شما کارهایتان را به حمایت مالی گزارش می کنید؟” بودجه از سر حواس پرتی گفت: بله، بله. اگر می خواهید براساس نمودار شرکت بدانید چه کسی به چه کسی گزارش می دهد، بله، همین طور است. اما میدانیم که وقتی کسی را استخدام می کنی که میدانی دارد چه کار می کند، بهتر است جلوی دست و پای او را نگیری و پاپیچ او نشوی. آقای حمایت مالی دست و پای من را نمی گیرد.”
مک نالی پرسید: “رابطه ی کاری شما با تغییر چطور بود؟”
بودجه در حالی که نگاهش بر مک نالی ثابت مانده بود، به سردی پاسخ داد: “درست مثل رابطه ی کاری من با تمام افراد دیگر در اینجا. در اصل من مسؤولیت مالی ام را بر دوش می کشم. این همان کاری است که من بابت آن استخدام شده ام – تا مطمئن شوم سرمایه گذاران به سود و بازده سرمایه شان برسند. من مجبورم هزینه ها را با درآمدها تراز کنم و متعادل نگه دارم. افراد در شرکت در خواست های سرمایه شان را ارائه می دهند و من آنها را با معیارها و ملاکهایی که تعیین کرده ایم، میسنجم. من با تغییر همان رفتاری را داشتم که با دیگران دارم.” مک نالی از سر بی اعتنایی و خونسردی پرسید: “پس اگر اشتباه نکنم شما تنظیم بودجه را براساس صفر در اینجا پیاده می کنید؟” بودجه با لبخندی تمسخرآمیز گفت: “اوه، کارآگاه مک نالی، گمان می کنم شما یک دوره ی حسابداری از راه دور و آبکی گذرانده اید، این طور نیست؟ بله، ما این کار را می کنیم. می دانید، بیشتر مدیران ما در اینجا کارشان را در زمینه ی مربوط به خودشان خوب انجام میدهند. منظورم این است که آنها میتوانند کارکنان، برنامه ها و بخش های فنی کارشان را اداره کنند. آنها تصویر بزرگ و اصلی را نمی بینند. توجه آنها بر نیازهای بخش های خودشان است. آنها توانایی این را ندارند که اولویتهای شرکت را اداره کنند.” مک نالی کم کم داشت از این فرد بدش می آمد. او با طعنه ای آشکار گفت: “پس این کاری است که شما انجام می دهید؟ اداره ی تمام اولویتهای شرکت؟” او به سادگی گفت: “بله، مسؤولیت من همین است.” مک نالی به تندی گفت: “آیا مسأله واقعا توانایی است یا اینکه شما به خوبی آموزش ندیده اید یا به افراد اعتماد ندارید و تصور می کنید مدیران نمی توانند در مورد سرمایه گذاری ها تصمیم گیری کنند و ارزیابی درستی داشته باشند؟”
کارآگاه، کارآگاه، کارآگاه!” او طوری صحبت می کرد انگار دارد با یک بچه حرف می زند. شما واقعا ساده لوح و بی تجربه هستید، این طور نیست؟ من اطمینان دارم که مدیران کاری را که برای انجام آن استخدام شده اند، انجام خواهند داد. آیا واقعا باور دارید که آنها می توانند شرکت را همان طور که من می بینم، ببینند؟” مک نالی مسیر صحبت را به موضوع اصلی بازگرداند. “من فرصت داشتم تا سفارش های خریدی را که تغییر در طول سه ماه گذشته به شما ارائه داده بود نگاه کنم و شما عملا همه ی درخواست های او را رد کردید.”
کارآگاه منتظر شد تا بودجه حرفی بزند. اما وقتی او پاسخی نداد، کارآگاه ادامه داد. تغییر مسؤولیت مالی را درک می کرد. اسناد و مدارک هرکدام از سفارش های خریدش را داشت، که برای هر تک دلار آن هم توضیح داشت. من یادداشتهایش را نگاه کردم. او برای همه ی آنها سود و بازگشت سرمایه را محاسبه کرده بود. می توانید توضیح بدهید که چرا شما با هیچ یک از درخواستهایش موافقت نکردید؟” بودجه قاطعانه پاسخ داد: “البته که می توانم.” مک نالی گفت: “گوش میدهم.” برای اولین بار در طول این مدت، لحن بیلی بودجه تغییر کرد؛ حالا لحنش کمتر بی اعتنا و سرد بود. “به نظر نمی رسد درک کنید که من واقعا دارم به شرکت کمک می کنم، این طور نیست؟ یکی از وظایف اصلی من این است از تأمین بودجه برای تغییری همانند همانی که به تازگی مرده، جلوگیری کنم.” مک نالی آماده بود که بودجه را به جرم قتل دستگیر کند و حقوقش را به او متذکر شود، اما خودداری کرد و در عوض گفت: “بیشتر توضیح بدهید. برای اولین بار مایل بود که بیشتر از زبان بودجه بشنود. بودجه ادامه داد: من باور دارم میزان پولی که در تغییر مشخص شده است باید سرمایه گذاری کنم، باید نسبت مستقیم با سرمایه گذاری تلاش و کیفیت کاری داشته باشد که حمایت مالی، دیدگاه، فوریت، تیم مدیریت تغییر – که ما او را پکس مینامیم – برنامه ریزی، تعهد، فرهنگ و مسؤولیت انجام میدهند. اگر این افراد کاری را که لازم است انجام نمی دهند تا تغییر را امکان پذیر سازند، هیچ دلیلی وجود ندارد تا من بودجه ای را به تغییری که محکوم به شکست است، اختصاص دهم.” مک نالی نمی خواست بپذیرد، اما کم کم داشت حرفهای بودجه را می پذیرفت زیرا به نظرش درست و منطقی می آمد. بودجه بلند شد و ایستاد. در حالی که به چشمان مک نالی خیره شده بود، با لحنی بسیار مؤدبانه گفت: “کارآگاه مک نالی، از ملاقاتتان خوشحال شدم. وقتی پرونده را حل کردید خوشحال می شوم با من تماس بگیرید.”
منبع: چه کسی تغییر را کشت ؟ (دکتر کن بلانچارد)
سری مقالات چه کسی تغییر را کشت را دنبال کنید
دیدگاهتان را بنویسید