چه کسی تغییر را کشت : مضنون ششم ، فوریت
بازجویی از فوریت برای ساعت سه بعدازظهر برنامه ریزی شده بود. فوریت ساعت ۱۵: ۳ سلانه سلانه وارد شد، عذرخواهی کرد و رفت تا فنجانی قهوه بردارد، بعد برگشت و در ساعت ۲۵: ۳ آماده ی پاسخگویی به سؤالات بود. مک نالی اندیشید که این نشانه ی خوبی نیست. مکنالی در حالی که مستقیما در چشمان فوریت مینگریست، پرسید: “آیا میدانید چرا اینجا هستید؟”
“البته، البته. تغییر همین جا در اتاق کنفرانس کشته شده. عموما تنها مدیران به این بخش ساختمان دسترسی دارند. بنابراین طبیعتا ما جزء اولین مظنونان هستیم.”
فوریت حاضر شده بود وقت ارزشمندش را برای آن ملاقات صرف کند و در صندلی اش مستقر شود. اما حالا که نشسته بود، ناآرام و بی قرار بود و مدام به ساعتش و به در می نگریست. مک نالی با طعنه ای آشکار پرسید: “باید به هواپیما برسید؟” فوریت در حالی که چهره اش سرخ شده بود، پاسخ داد: “ببینید، من متأسفم که تغییر کشته شده، واقعا متأسفم، اما من سرم شلوغ است و کارهای زیادی دارم که باید به آنها برسم. من تغییر را نکشته ام. من خیلی او را نمی شناختم. من چه انگیزه ای می توانستم داشته باشم؟ این بازجویی یا هر چه که شما آن را مینامید، وقت تلف کردن است.”
مک نالی با لحنی سرد و خشک گفت: “دیروز بین ساعت شش صبح و دوازده ظهر کجا بودید؟” فوریت پرسید: “اما من خیال می کردم که او دیشب کشته شده؟” مک نالی گفت: “شاید اینطور باشد و شاید هم نباشد. فقط به سؤال جواب بدهید.” فوریت پاسخ داد: “باید بروم و تقویمم را بیاورم.” مک نالی به پشتی صندلی اش تکیه داد و همین طور که پاهایش را روی میز اتاق کنفرانس می گذاشت، گفت: “من همین جا هستم.” وقتی فوریت اتاق را ترک کرد، مک نالی چشمانش را بست و درباره ی پرونده های قبلی اش فکر کرد. او میدانست برای اینکه تغییر زنده بماند، مدیران ارشد باید تغییر را با فوریت صادر کنند و مدیران باید با فوریت تغییر را بپذیرند و سپس تغییر را با فوریت به کارکنانشان معرفی کنند. تغییرهای دیگری هم در این شرکتها آمده و رفته بودند، اما آنهایی که با فوریت معرفی شده بودند، احتمال بیشتری برای موفقیت داشتند. اگر فوریت در حد عالی و کامل مدیریت می کرد، می بایست کارهای زیر را انجام میداد: · او می بایست پیغام های واضح و مستمری درباره ی اینکه تغییر چه کسی است و چه انتظاری از او می رود، می فرستاد.
• او می بایست یک گروه کاری قوی برای فراهم کردن ضروریات و آنچه تغییر نیاز داشت، تشکیل می داد.
• او می بایست هر بحران یا فرصتی را که وجود تغییر را ضروری و واجب می کرد، به صراحت بیان می کرد و آن را به طور کلی انتقال میداد. وقتی مک نالی شنید که فوریت بازگشته است، چشمانش را گشود و پاهایش را روی زمین قرار داد. فوریت همان طور که به تقویم در دستش نگاه می کرد، گفت: من درست ساعت ۷:۴۰ به اینجا رسیدم. ساعت هفت و نیم یک جلسه بود که کمی دیر به آن رسیدم و بعدش هم تمام طول روز را درگیر جلسات مختلف بودم.” مک نالی پرسید: “هیچ زنگ تفریح یا وقفه ای بین جلسات وجود نداشت؟” “خوب چرا… کمی. اما من وقت نداشتم.” او مکثی کرد و بعد ادامه داد: “ببینید، من آن کار را نکردم”
“چطور تغییر را به مدیران اکم معرفی کردید؟” بگذارید ببینم. تغییر حدود شش ماه پیش در اینجا شروع به کار کرد. ما او را به اینجا آوردیم چون رقبای ما سهام ما را پایین آورده بودند. ما چند تا جلسه ی رسمی داشتیم. من به مدیران توضیح دادم که معتقدم چقدر نقش و تأثیر تغییر مهم و حائز اهمیت خواهد بود، و سپس مدیران به نوعی او را از آنجا بردند و پذیرایش شدند.” مک نالی پرسید: “او را کجا بردند؟” فوریت زیر لب گفت: “به میان کارکنان.” “و چطور میدانید که تغییر به میان کارکنان رفت؟” فوریت با حالتی تدافعی پاسخ داد: “خوب، من او را چندین بار در اتاق غذاخوری همراه مدیران و کارکنان دیدم.”
مک نالی از جا بلند شد، ایستاد و شروع به قدم زدن کرد.” ببینید، هر دوی ما میدانیم که اینجا چه خبر است. تغییر مانند کودکی در شرکت بود و این وظیفه ی شما بود که نه تنها او را به شرکت معرفی کنید، بلکه او را وارد گروه کنید. این وظیفه ی شما بود که یک پرونده کاری قانع کننده برای او تشکیل بدهید تا مدیران و کارکنان را تشویق کند که متوجه نیاز مبرم به تغییر شوند و آن را با آغوش باز بپذیرند. تقویم شما چنان با جلسات سرسری و فورمالیته پر شده است که شما حس اولویت پذیری را از دست داده اید. قرار است که شما فوریت باشید، اما حتی نمی توانید به موقع در یک جلسه حاضر شوید. شما حال من را به هم می زنید. از جلوی چشم من دور شوید؟” فوریت بدون ابراز کلمه ای بلند شد و به طرف در به راه افتاد. درست قبل از اینکه در را ببندد، مک نالی فریاد زد: “شهر را ترک نکنید؟”
منبع: چه کسی تغییر را کشت ؟ (دکتر کن بلانچارد)
سری مقالات چه کسی تغییر را کشت را دنبال کنید
دیدگاهتان را بنویسید