چه کسی تغییر را کشت : معرفی قاتل
آنا ترتیب تمام کارها را داده بود. مک نالی از او خواسته بود تا اتاقی را رزرو کند و تمام مظنونان را در جلسه ساعت هفت بعدازظهر گرد هم بیاورد.
آنها به نوبت در گوش یکدیگر پچ پچ می کردند. مک نالی متوجه تابلویی در بیرون در شده بود که روی آن نوشته شده بود: قاتل در ساعت هفت بعدازظهر در اینجا معرفی خواهد شد. فقط مدعوین. و تصور می کرد این کار ارتباطات باشد.
مک نالی گلویش را صاف کرد و گفت: ساعت هفت است، پس شروع می کنیم.
مک نالی ادامه داد: همان طور که می دانید، اخیرا تغییر کشته شده و من در دو روز گذشته در حال صحبت با شما بوده ام.”
او مستقیما در چشمان احساس مسؤولیت نگاه کرد و ادامه داد: “هیچ شکی وجود ندارد که آن یک قتل بوده. او مسموم شده و قاتل در این اتاق است. تغییر به ندرت به آسانی از طرف شرکتها پذیرفته میشود. اما هر یک از شما مسؤولیتی برای کمک به او برای پذیرفته شدن و تلفیق او در اینجا داشت.” مک نالی صدایش را بالا برد و گفت: “خانم دیدگاه.”
دیدگاه از آن توجه نامنتظر جا خورد. “وظیفه ی شما این است که به دیگران کمک کنید تا مزایا و فواید تغییر را مشاهده کنند، تا به آنها کمک کنید از ورای زمان حال به آینده بنگرند. شما به گونه ای شرم آور شکست خوردید.”
مک نالی فریاد زد: “آقای فوریت، تغییر به حمایت شما نیاز داشت تا تلفیقش را در اولویت قرار دهید و به او کمک کنید یک مورد قانع کننده و جذاب برای خودش توسعه بدهد.” او بدون اینکه انتظار پاسخی داشته باشد، پرسید: “آیا از او حمایت کردید؟ نه، شما همیشه دیر می کردید و هیچ وقت سر موقع حاضر نمیشدید. شما احتمالا سر مراسم خاکسپاری خودتان هم دیر خواهید رسید.”
مک نالی در حالی که در چشمان حمایت مالی نگاه می کرد، گفت: “آقای حمایت مالی، لازم بود کارکنان بدانند که پشتیبانی اجرایی محکمی پشت تغییر وجود دارد. این در زمین بازی گلف یا یک بار اعلان و اطلاعیه میسر نمی شود، بلکه به یک گروه مدیریت خوب نیاز دارد، به همانی که شما قصور کردید و از پسش برنیامدید تا تغییر را حمایت کند.” مک نالی به طرف پنجره رفت و قبل از اینکه به سمت حضار برگردد، چند لحظه ای را صرف نگاه کردن به آسمان کرد. مک نالی در حالی که به برنامه ریزی می نگریست، گفت: “اوه، شما آنجا هستید؟ انتظار داشتم شما در بین ابرها سیر کنید. این همان جایی است که شما بیشتر وقتتان را سپری می کنید، این طور نیست؟”
مک نالی صدایش را پایین آورد و گفت: “و خانم فرهنگ، بیشتر از همه شما می توانستید همان کسی باشید که الگو باشد و مقدمات موفقیت تغییر را پایه ریزی کند. اما آنچه شما می گویید هستید با آنچه واقعا هستید کاملا با هم فرق دارد، این طور نیست؟ شما مثل یک روح ناگهان پدیدار و سپس ناپدید می شوید و انتظار دارید افراد به شما احترام بگذارند. خودتان را گول نزنید.” او ادامه داد: “بعدش رفیق و دوست شما خانم بودجه یا خانم مسؤولیت مالی.” مک نالی متوجه شد که ترس روی دسته ی کاناپهی بودجه نشسته و به او زل زده است. مکنالی ادامه داد: “بودجه، شما میدانید که تغییر به ندرت می تواند بدون تأمین بودجهی مناسب موفق شود. من در تعجبم که شما از زدن این همه مهر رد، مچ درد نگرفته اید. در عین حال که شما حق دارید
چون دیگران باید وظیفه و سهم خودشان را قبل از اینکه شما تأمین بودجه را تأیید کنید به خوبی انجام دهند، شما هرگز به خودتان زحمت ندادید که توضیح بدهید چرا درخواست های مکرر تغییر را رد کردید. اگر آنها دلیل و منطق شما را می دانستند، شاید آنها را برمی انگیخت تا به گونه ای متفاوت عمل کنند.” مک نالی با حرکت سریع دست به مربی اشاره کرد و گفت: “و بعدش ما به آقای مربی مشهور و برجسته می رسیم. همه ی این چیزها برای شما بیشتر از یک بازی نیست. شما فرصت بی نظیری برای کمک به کارکنان داشتید تا مهارت هایشان را ایجاد کنند و پرورش دهند و به این ترتیب از تغییر حمایت کنید. اما به جای آن وقت تان را صرف تماشای اخبار ورزشی در دفترتان کردید. نتیجه ی بازی این است مربی: شما بازنده اید.”
برای اولین بار در طول جلسه، مربی توپ از دستش افتاد. مک نالی نگاهش را به میز احساس مسؤولیت برگرداند. “و ما اینجا دار و دسته ی (مسؤولیت را به گردن دیگران بینداز) را هم داریم. شما مایهی شرم هستید. تغییر به حمایت شما برای دوام موفقیت هایی که به دست آورده بود نیاز داشت. وقتی تغییر می آید افراد به احساس مسؤولیت نیاز دارند. شما از هیأت نمایندگی بیش از حد کار کشیدید و پیگیری هم که بیشتر مواقع غایب بود. شما از عواقب همچون یک چکش استفاده کردید و آن ابزاری است که معمولا تنها زمانی که ترس حضور دارد مؤثر است.”
حالا ترس کنار نتایج ایستاده بود و شانه های او را ماساژ میداد. مک نالی همان طور که رویش را به طرف انگیزه برمی گرداند، گفت: “ولی ما میدانیم که روش هایی برای برانگیختن افراد برای پذیرش تغییر وجود دارد.”
از خشونت و تندی صدای او کاسته شده بود. “من درباره ی انگیزه و محرک مطمئن نیستم، اما شما فرصت داشتید. شما فرصت داشتید تا بیشتر برای ایجاد تغییر از روشهایی استفاده کنید که ممکن بود کارکنان آسان تر او را بپذیرند.
خانم ارتباطات، تغییر به صدایی در شرکت نیاز داشت و شما همیشه از تأمین آن قصور و کوتاهی کردید. و در عین حال او به آن صدا نیاز داشت تا موفق بشود. کارمندان به یک گوش شنوا نیاز داشتند. کسی که به ترسهایشان گوش بدهد.”
مک نالی رویش را برگرداند و نگاهش با نگاه پکس تلاقی کرد. پکس از تقویت ماهیچه های پایش دست برداشت. مک نالی گفت: “آنچه مایه ی غرور و افتخار شماست، در اصل نقطه ی ضعف شماست. تغییر به تیم مدیریت تغییری نیاز دارد که او را در سرتاسر شرکت حمل کند و به اجرا در بیاورد. شما به این افتخار می کنید که او را بالا نگه داشتید و ترفیع دادید، به خصوص در ابتدا، اما بعدش تنها به فکر خودتان بودید، این طور نیست؟ شما خواهان تحسین و تشویق بودید. با این حال نمی خواستید تمام کار را انجام بدهید.”
مدیریت اجرا نفر بعدی بود. مک نالی به او نگاه کرد و گفت: “با توجه به اختلال و کژکاری موجود در اینجا، شما نسبتا کارتان را خوب انجام می دهید. اما بعد از این جلسه می خواهم با آن سفارش های خرید در دفتر بودجه باشید تا او آنها را بار دیگر بررسی کند.”
تعهد تنها کسی بود که مورد خطاب قرار نگرفته بود. او با ناراحتی و به حالتی معذب در صندلی اش وول می خورد. ترس همچون سایه ای در کنار او میپلکید. “با توجه به بی لیاقتی همکارانتان، آقای تعهد، شما واقعا فرصت و شانسی نداشتید.” همه در اتاق به یکدیگر نگریستند. فوریت سریع تر قدم زد. ترس شروع به دویدن در اطراف اتاق کرد. ناگهان فوریت ایستاد و فریاد زد: “من دیگر نمی توانم تحمل کنم! شما گفتید یک نفر در این اتاق تغییر را کشته. او چه کسی بوده؟” مک نالی نفس عمیقی کشید و به اطراف اتاق نگاه کرد، بعد قاطعانه گفت: “به نظر من، همه ی شما با هم این کار را انجام دادید. همه ی شما تغییر را کشتید.”
سری مقالات چه کسی تغییر را کشت را دنبال کنید
دیدگاهتان را بنویسید