چه کسی تغییر را کشت : مظنون دهم مربی
زمانی که تری مربی برای مصاحبه وارد اتاق شد، کارآگاه مک نالی به شدت یکه خورد. پیراهن مربی از شلوارش بیرون زده بود و کثیف و لکه دار بود. کلاه بیسبال او رو به عقب بود؛ اصلاح نکرده بود و تند و تند آدامس میجوید. مک نالی ظاهر مربی را با یک کلمه این طور جمع بندی کرد: شلخته. مربی نشست، به مک نالی نگریست و بدون صرف صحیح افعال گفت: “چه شده بوده؟” مک نالی روی صندلی اش نشست، تلاشی ناخودآگاهانه برای برخورد حرفه ای با این موجود آشفته و ژولیده. مک نالی این طور شروع کرد: تا جایی که فهمیده ام شما در اینجا مربی هستید؟”
مربی پاسخ داد: “آره، خودم هستم.” او مشتش را به هوا برد و بدون نشانه ای از شور و اشتیاق اضافه کرد: “به پیش، تیم إکم.” مک نالی پرسید: “رابطه ی شما با تغییر چطور بود؟” مربی در حالی که صندلی اش را به عقب می کشید و پاهایش را روی میز قرار می داد، پاسخ داد: “او از افراد خط مقدم و مهم شرکت بود. به نظر من که تغییر مرد بدی نبود. اما اگر از من بپرسید، کمی از مرحله پرت بود و از بازی سر در نمی آورد.” مک نالی سؤال کرد: “بازی؟” “میدانید… همان بازی دیگر.” مک نالی فقط به او خیره شد. مربی ادامه داد: “ببخشید، به نظرم شما هرگز آن را بازی نکرده اید.” آدامس جویدن مداوم او کم کم مک نالی را کلافه می کرد. “آن بازی این طوری است؛ اسپنس حمایت مالی و ویکتوریا دیدگاه، که از افراد خط مقدم و کلیدی هستند، یک تغییر را می آورند. من آن تغییر را ملاقات می کنم تا ببینم می خواهد در چه پست و بخشی از زمین بازی کند و بعد من تیم را میچینم و آنها را برای بازی آماده می کنم.”
باشد، بیایید دامنه ی صحبتمان را محدود کنیم. مهمترین کاری که شما در اکم می کنید چیست؟”
مربی باز هم بدون هیچ احساسی پاسخ داد: “آموزش” “می توانید بیشتر توضیح بدهید؟” “ما مطمئن می شویم که تیم مهارت و تعهد لازم را برای تغییر دارد.” مک نالی پرسید: “ما؟”
مربی پاسخ داد: “ایزابلا انگیزه به خیلی از تمرینها می آید. او بیشتر شبیه سردسته ی تشویق گران است. او واقعا قوانین و فوت و فن بازی را نمی داند.” مک نالی پرسید: “این تمرین ها چطور هستند؟ هر چند وقت یک بار آنها را انجام می دهید؟ چقدر طول می کشند؟” مربی با لحنی فیلسوف منشانه گفت: “بستگی دارد. بعضی اوقات ما فقط یک تمرین داریم. ما بازیکن های با استعداد زیادی داریم، اما خیلی از آنها مجبور شدند در برابر تغییر موضع دیگری بگیرند. لازم بود که آنها قبل از ورود به بازی تمرین کنند. آقای تغییر همیشه از من می خواست مدت بیشتری با تیم تمرین کنم. من هر کاری می توانستم برای دادن مهارتهای جدید به بازیکنان انجام دادم. متأسفانه تعهد من از تعهد بیلی بودجه قوی تر بود. او یکی دیگر از آن آدمهای عصا قورت داده و خوش ظاهر خط مقدم و گردانندگان شرکت است. یکی می گوید تمرین، تمرین، تمرین. دیگری می گوید کات، کات، کات. اما من چه میدانم؟ من فقط یک مربی هستم.”
مک نالی پرسید: “زمانی که تغییر کشته شد شما کجا بودید؟”
مربی بدون هیچ نشانی از شرمساری پاسخ داد: “من در دفترم مشغول تماشای اخبار ورزشی بودم.” مک نالی پرسید: “آیا تابه حال درباره ی اینکه خودتان هم آموزش ببینید، فکر کرده اید؟” مربی پاسخ داد: “مطمئن نیستم متوجه منظورتان شده باشم.”
به نظر من که تیم فقط زمانی برنده می شود که شما و بقیه با هم اتفاق نظر داشته باشید. به طور قطع این چیزی نیست که الآن در اینجا رخ می دهد. اگر شما و اسپنس حمایت مالی با هم برای رشد و توسعهی مهارت های جدید و تعهد به منظور ایجاد تغییر در یک صف میشدید، چه میشد؟ یا اگر شما با حمایت مالی همکاری می کردید تا یک پرونده ی جذاب و قانع کننده تهیه کنید که بیلی بودجه نتواند آن را رد کند؟ یک مربی خوب می توانست به شما کمک کند تا مهارت هایی را که لازم داشتید تا با حمایت مالی و بودجه به گونه ای مؤثر کار کنید، به وجود بیاورید.”
مربی پرسید: “واقعا یک مربی می توانست به من در این مورد کمک کند؟”
کارآگاه مک نالی نمیدانست آیا باید بخندد یا گریه کند. گفت: بله. در حقیقت یک مربی خوب می توانست به همه ی شما – فرهنگ، تعهد، حمایت مالی، تیم مدیریت تغییر، ارتباطات، فوریت، دیدگاه برنامه ریزی و بودجه به کمک کند تا با هم همعقیده شوید و به عنوان یک تیم به گونه ای مؤثرتر کار کنید.”
سپس مک نالی مربی را ترک کرد تا دربارهی احتمالات و امکان های آن فکر کند.
سری مقالات چه کسی تغییر را کشت را دنبال کنید
دیدگاهتان را بنویسید