صرف نظر از سن فرزندان، آنها بهترین معلمان ما هستند!
من و همسرم معتقدیم که این تصور کلی بسیار مفید است و به همین دلیل اغلب آن را برای یکدیگر تکرار می کنیم. تصور ما این است که فرزندخود را نه بعنوان امتداد نسل خود یا شخصی که نیاز به مراقبت دارد، بلکه جدا از سایر دلایل، بعنوان یک انسان که نزد شماست و به شما درباره ی بعضی از جنبه های زندگی آموزش می دهد، در نظر بگیرید (که احتمالا این کار را هیچ کس دیگر نمی تواند انجام دهد).
اعتقاد به این سیاست به شما کمک می کند که از فرزند خود بیشتر از آنچه که فکرش را می کنید بیاموزید و از او قدرشناسی کنید.
صرف نظر از سن فرزندان، آنها بهترین معلمان ما هستند. آنها استعداد تدریس بعضی از مهم ترین درس های کل زندگی ما را دارند، چیزهایی مثل شکیبایی، عشق بی قید و شرط، احترام متقابل، حل خلاقانه ی مشکلات، پذیرش تغییرات اجتناب ناپذیر و پذیرش زندگی به آن شکل که پیش می آید.
هر روز و هر لحظه، فرزندان ما تجربیاتی را برای ما فراهم می کنند که تقریبا همیشه با امکان تدریس موارد مختلف و وجود ارزش های ماندنی همراه است.
همه ی آنهایی که فرزند دارند می دانند هیچ چیز به اندازه ی مسئولیت های روزانه بزرگ کردن فرزندان همراه با داشتن حالت مبارزه طلبی، ارضا کننده نیست. افراد زیادی تصدیق می کنند که هیچ کس به اندازه ی فرزندان مان نمی تواند ما را عصبی کند یا عواطف ما را به بوته ی آزمایش قرار دهد.
پیشنهاد می کنم دفعه ی بعد به موقعیت قدری متفاوت تر بنگرید. به جای واکنشی ساده که به طور متداول بروز می دهید، کمی آن را تجربه کنید. آیا می توانید تعیین کنید فرزند شما چه درسی را برای شما فراهم کرده است؟ از خود بپرسید: “به چه طریقی مانند معلم من عمل می کند؟”
من این سیاست را مدتی قبل امتحان کردم و این اتفاقی بود که افتاد. یکی از نقاط ضعف من وقتی است که یکی از فرزندانم جوابم را می دهد. به هر دلیل، این رفتار بیش از سایر کلنجار رفتن های روزمره ی من را از پا در می آورد. پاسخ معمول من به این لحن غیرمحترمانه این است که برای آنها شروع به سخنرانی کنم که البته همانطور که احتمالا می دانید، این رفتار کمترین تاثیر را بر رفتارهای جاری و آینده ی آنها دارد.
این دفعه سعی کردم که آن را قدری متفاوت بنگرم. از خود پرسیدم: “آیا در این رفتار موردی برای یادگیری وجود دارد؟” و “آیا در این رفتار چیزی هست که او به طور ناخودآگاه سعی می کند به من بیاموزد؟”
من به هر دو سوال قاطعانه پاسخ مثبت دادم: “بله”. دو مورد را کشف کردن. اول اینکه لازم بود صبورتر باشم، چون تمایل داشتم خیلی سریع به آنچه تصور می کردم حاضر جوابی آنهاست و واکنش نشان دهم و بعلاوه نظریات دخترانم را بیش از حد برای خودم بزرگ می کنم. به عبارت دیگر، وقتی صبورتر هستم یک قدم عقب نشینی می کنم و نظریات آنها را بر خلاف گذشته تقریبا چندان محترمانه و روی هم رفته امری بزرگ نمی یابم.
دوم اینکه، کشف کردم دخترم آموخته است که با من و مادرش مقابله به مثل کند و با وجودی که بسیاری مواقع شنونده ی خیلی خوبی نبوده ام، اصرار داشتم او چنین باشد. با نگرشی صادقانه به این مطلب متوجه شدم که غیرمحترمانه ترین رفتارهای او زمانی بود که احساس می کرد به سخنانش توجه نمی شود.
فهمیدم که لازم است مدل رفتاری بهتری باشم نه یک سخنران بهتر. متوجه شدم به مرور که الگوی رفتاری مناسب تری برای دخترم شوم، رفتارهای دفاعی او کاهش می یابد و رفتارهایش شیرین تر می شود. با وجودی که هر موقعیتی یگانه است، ولی فکر می کنم ارزش های بسیار زیادی در این طریق نگرش به فرزند خود بعنوان یک معلم کشف کنید.
دفعه ی بعد که در رفتار با فرزندتان احساس ناتوانی کردید، از این روش استفاده کنید. فکر می کنم موفقیت آمیز باشد. وقتی به فرزندانتان بعنوان یک معلم بنگرید، رابطه ی بین شما و فرزندتان عالی خواهد شد.
(منبع: از کاه کوه نسازید، دکتر ریچارد کارلسون)
ادامه ی مقالات خانواده ی موفق را دنبال کنید…
دیدگاهتان را بنویسید