درک افراد از موضوعات مختلف متفاوت است!
حتما شنیده اید که در مورد کسی می گویند: “او چشم بینا ندارد.” یعنی شخص مورد نظر موضوع مورد بحث را نمی تواند بفهمد یا آن را تجزیه و تحلیل کند. وقتی دخترم کوچک بود به او جمع دو بعلاوه ی دو را آموزش می دادم. به جای آنکه اصل کاربرد جمع را در زندگی دریابد، به استفاده از انگشتانش یا هر چیز قابل شمارش دیگر برای جمع بستن اعداد تاکید داشت؛ اما به محض آنکه توانست موضوع را کاملا درک کند، مسیر درست را پیدا کرد.
شاید احمقانه یا ظالمانه به نظر می رسید که به دلیل متوجه نشدن یا نداشتن دید لازم در درس ریاضیات از او عصبانی شوم؛ اما من و همسرم سعی می کردیم مانند اکثر والدین دقیق و صبور باشیم و برای درک و فهم هر یک از دروس، زمانی را به او اختصاص دهیم.
با در نظر گرفتن سنش برای یادگیری و درک جمع اعداد، میزان درک او به آسانی مشخص می شود. این فرض ما که کسی باید چیزی بداند، امری کاملا متمایز است، هر چند به همان اندازه اهمیت دارد.
وقتی شما همسر شلخته ای دارید حتما به غلط، فرض می کنید که او حتما مفهوم نظافت را می داند و می داند زندگی در حد بودجه بندی مالی چیست و در مورد فرزندان خود، مفاهیمی نظیر ساکت بودن، صبور بودن، خوب بودن که برای من و شما اموری معمول و بی اهمیت هستن هم همین فرضیات را دارید.
حقیقت این است که بسیاری از مطالبی را که معلومات عمومی فرض می کنیم، در واقع معلومات عمومی نیستند. در بسیاری از موارد مشکل این نیست که شخص نمی خواهد یا تصمیم نمی گیرد کمک کند، بلکه او چشم بینایی ندارد برای انجام این کار ندارد. گویی با زبان دیگری با او صحبت می کنید!
وقتی به این احتمال توجه می کنید، از میزان احساس درماندگی و پوچی شما تا حد چشمگیری کاسته می شود. دید جدید و احساس شفقت، جایگزین توقع ها و قضاوت های شما از او می شود. به جای آنکه در قالب یک شخص ناراحت و عصبانی قرار گیرید، بیشتر در قالب معلمی صبور قرار می گیرید. در واقع در فرآیند ارتقای درک فرد دیگر شرکت می کنید و آسان تر می توانید با او رفتار کنید. شما بهترین جنبه های او را درک می کنید نه بدترین ها را.
روزی همسرم در مورد پرستار مورد علاقه ی فرزندانمان پی به مطلبی بسیار جالب بود. با وجودی که او یک پرستار عالی برای بچه ها بود، اما وقتی ما شب از بیرون می آمدیم، آشپزخانه را در وضعیتی می دیدیم که گویی بمبی در آن منفجر شده است! دائم به او یادآوری می کردیم که ریخت و پاش ها را مرتب کند و او پاسخ می داد: “حتما” اما مجدد وقتی به خانه می آمدیم، همان آش و همان کاسه بود.
داشتیم عاجز می شدیم و تصمیم گرفتیم که او را جواب کنیم؛ اما ناگهان همسرم این بینش را پیدا کرد که شاید این پرستار صادقانه منظور ما را که “همه چیز را مرتب کن” متوجه نمی شود. در نهایت تعجب، دریافتیم حق با اوست. به نظر آن خانم پرستار، آشپزخانه به قدر کافی تمیز و مرتب بود. ظاهرا آشپزخانه ی خودش هم اغلب ریخت و پاش بود. در خانه او به این مساله اهمیت زیادی داده نمی شد؛ اما برای ما مهم بود.
به هر حال، این داستان پایان خوشی داشت. من و همسرم نیم ساعت وقت گذاشتیم تا به او نشان دهیم که توقعات ما از او چیست و چگونه باید این کار را انجام دهد. از آن روز تا به حال، هر بار که به خانه برمی گردیم، آشپزخانه تمیز و بی ایراد است.
راه حل این مشکل داد و فریاد کردن و عاجز شدن و اخراج او نبود، بلکه کمک به او برای ارتقای درکش برای شناخت آشپزخانه مرتب و تمیز بود. این روش را امتحان کنید. با استقاده از این روش بسیاری از مشکلات روزانه ی خود را سریع و آسان حل خواهید کرد.
(منبع: از کاه کوه نسازید، دکتر ریچارد کارلسون)
ادامه ی مقالات خانواده ی موفق را دنبال کنید…
دیدگاهتان را بنویسید