بهانه بی بهانه : رهبران را دنبال کنید
وقتی تصمیم می گیرید که به یکی از بهترین افراد در حوزه کاری خودتان تبدیل شوید به دور و برتان نگاه کنید و افرادی را که همین حالا در راس قرار دارند شناسایی کنید:
ویژگی های مشترک آنها چیست؟ آنها برای روزهایشان چطور برنامه ریزی می کنند و روزهایشان را چطور سازماندهی می کنند؟ چطور لباس می پوشند؟ چطور با دیگران برخورد می کنند، حرف می زنند و رفتار می کنند؟ چه کتاب هایی می خوانند؟ وقت آزادشان را چطور می گذرانند؟ با چه کسانی در ارتباط هستند؟ در چه دوره های آموزشی شرکت کرده اند؟
در اتوموبیل شان به چه نوع برنامه های صوتی گوش می دهند؟ اینها فقط تعدادی از سوالاتی هستند که باید بپرسید تا بفهمید افراد موفق چه کاری انجام می دهند که شما هم احتمالا باید انجام بدهید.
هرچه باشد نمی توانید به سمت هدفی شلیک کنید که آن را نمی بینید. انتخاب الگوهای مناسب تاثیر بسیار زیادی روی آینده شما خواهد گذاشت. دکتر دیوید مکللاند، استاد دانشگاه هاروارد و نویسنده کتاب «جامعه موفق»، به این نتیجه رسیده است که انتخاب یک «گروه مشورتی» می تواند حدود ۹۵ درصد موفقیت ها و دستاوردهای شما را در زندگی تعیین کند.
گروه مشورتی شما از افرادی تشکیل می شوند که احساس می کنید درست مثل خودتان هستند. گرایش طبیعی شما این است که رویکردها، روش های لباس پوشیدن، عقاید و شیوه زندگی افرادی را در پیش بگیرید که بیشتر وقت ها، خودتان را مانند آنها می بینید و حس می کنید که وجوه اشتراکی با هم دارید.
با عقاب ها پرواز کنید
چند سال پیش یکی از افراد شرکت کننده در سمینارهایم ماجرایی را برایم تعریف کرد. باب بارتون به من گفت که در دهه بیست سالگی، کارش را در شرکت بزرگی که حدود سی و دو فروشنده در شاخه او داشت شروع کرد. این اولین شغل واقعی او بود. و داشت از پایین ترین رده، کار خود را شروع می کرد. و از آنجایی که تازه وارد آن شرکت شده و تازه کار بود با دیگر فروشنده های رده پایین همنشین می شد. به قول معروف: «کبوتر با کبوتر، باز با باز»
بعد از یکی دو ماه باب متوجه شد که فروشنده های رده بالا هم با همدیگر همنشین می شوند. و وقت شان را با فروشنده های رده پایین نمی گذرانند. علاوه بر این وقت شان را به شکل متفاوتی می گذرانند. وقتی باب صبح ها کارش را در آن شرکت شروع می کرد فروشنده های رده بالا را می دید که قبل از او در محل حاضر شده و مشغول برنامه ریزی برای آن روز، تلفن زدن و تنظیم قرارهای ملاقات بودند. باب همچنین متوجه شد که فروشنده های رده پایین دیر در محل کار حاضر می شوند، قهوه می نوشند، روزنامه می خوانند و برای تلفن نزدن بهانه تراشی می کنند.
باب از یک فروشنده دیگر پرسید که او برای روزش چطور برنامه ریزی می کند و او برنامه مدیریت زمان خودش را به باب نشان داد. بنابراین باب هم شروع به برنامه ریزی و سازماندهی روزهایش به روش فروشنده های برتر کرد. باب با الگو قرار دادن فروشنده های برتر و تقلید از آنها در هر زمان ممکن توانست قرار ملاقات های بیشتری با مشتری ها تنظیم کند، مشتری های احتمالی بیشتری را ببیند و فروش های بیشتری انجام دهد.
طی شش ماه او هم به یکی از فروشنده های برتر آن شرکت تبدیل شد. دیگر فروشنده های برتر او را برای نوشیدن قهوه و صرف ناهار دعوت می کردند. او به جای اینکه یک فروشنده عادی باقی بماند به یکی از آنها تبدیل شد. سال بعد باب به کنفرانس ملی فروش رفت و در آنجا تعداد بسیار زیادی از فروشنده های برتر سراسر کشور را ملاقات کرد. او به دنبال آنها رفت و از آنها خواست که توصیه هایی به او بکنند. باب از آنها می پرسید که خواندن چه کتاب هایی را توصیه می کنند؟ گوش دادن به کدام برنامه های صوتی را پیشنهاد می کنند؟ در چه سمینارهایی شرکت کرده اند؟ چه استراتژی هایی پیدا کرده اند که بیشترین تاثیر مثبت را در فروش داشته است؟ راز موفقیت او این بود
منبع: (بهانه بی بهانه، اثر برایان تریسی)
ادامه ی مقالات بهانه بی بهانه را دنبال کنید…
دیدگاهتان را بنویسید