تخریب و کش لاستیکی
تصور کنید که من همان پسر بچه کوچک بودم که الآن در دوران بزرگسالی در برابر صندوق فروشگاه ایستاده ام و صندوق دار کالاهایی را که می خواستم بخرم به من تحویل نمی دهد.
همچنانکه فشار این وضعیت را تجربه می کنم به انتهای یک کش لاستیکی قفل می شوم و به گونه ای واکنش نشان می دهم گویی دوباره کودک خردسالی هستم و به یک وضعیت فشارزای گذشته برگشت می کنم. برای من، مانند این است که نه تنها صندوق دار بلکه تمام دنیا تهدید می کنند درست مانند آن پسر همسایه مردم آزار که وقتی من کوچک بودم مرا تهدید می کرد.
در یک لحظه، همان کاری را می کنم که در کودکی یاد گرفتم. من خشمگین می شوم و حالت تهاجمی به خود می گیریم. رودرروی صندوق دار قرار میگیرم و فریاد میزنم: «شرم آوره. یعنی می خواهی بگویی به من اعتماد نداری؟» صندوقدار شانه های خود را بالا می اندازد.
همچنانکه هنوز در شعله خشم و غضب میسوزم، با قدمهایی سنگین و خشم آلود از فروشگاه بیرون می روم. برای لحظاتی احساس رضایت می کنم و به خود می گویم: «حداقل حقشو کف دستش گذاشتم!» ولی در همان لحظه می دانستم که تمام سرو صدای من این واقعیت را که نتوانستم چیزهایی را که لازم داشتم بخرم، تغییری نداده است. هنوز از درون دارم می سوزم و تمام آن روز را با معده درد می گذرانم.
واکنش احساسی من کوچکترین اثری در حل مسئله این زمانی این مکانی من نداشت. ولی در خارج از حوزه آگاهی، انگیزه ای را دنبال میکردم که به مراتب از حل آن مسئله برایم مهمتر بود. من تلاش می کردم که محیط را به نوعی کنترل کنم تا بتوانم آن حمایت والدی را بدست آورم که در کودکی با تجربه و نشان دادن چنین احساسهای تخریبی بدست می آوردم.
این همیشه کنش و عملکرد احساسهای تخریبی در دوران بزرگسالی است. هرگاه یک احساس تخریبی را تجربه می کنم، یک روش کهنه شده دوران کودکی را تکرار می کنم. به عبارت دیگر، در پیش نویس خود هستم.
ایجاد وضعیتهای تخریبی
در این مثال، من وضعیت تخریبی را ایجاد کردم، یعنی روند حوادثی که تجربه احساسهای تخریبی را توجیه کند. من «تصادفا» فراموش کردم که با خود پول بیاورم.
حال که ما عملکرد پیش نویسی احساسهای تخریبی را می دانیم، در می یابیم که چرا من چنین رفتاری کردم. من وضعیت تخریبی را ایجاد کردم تا بتوانم یک احساس تخریبی را تجربه کنم. در حالت نفسانی کودک خود، نیاز به نوازش را تجربه کردم. بنابراین من ترتیبی دادم که با زیر سلطه بردن دیگران بتوانم نوازشها را به شکلی که در کودکی یاد گرفته ام کسب کنم. من به سمت همان احساسهایی رفتم که در خانواده خودم نتیجه بخش بود.
در این صورت نظریه تخریب یک دید جدید کلی در مورد اینکه چرا افراد احساس های بد را جمع می کنند ارائه میدهد.
حال بیایید به مثال فروشگاه برگردیم. توصیف روزمره این مثال این خواهد بود که «من چون نتوانستم اجناس را بخرم احساس خشم نمودم ولی با دانشی که از وضعیت های تخریبی داریم» در عوض میگوئیم:
«من میخواستم عصبانی شدن خود را توجیه کنم، در نتیجه به گونه ای برنامه ریزی کردم که بدون خرید اجناس مورد نیازم برگردم.»
منبع: (تحلیل رفتار متقابل، یان استورات/ون جونز)
ادامه ی مقالات تحلیل رفتار متقابل را دنبال کنید…
دیدگاهتان را بنویسید