مبادا اتفاقی شما را آزار دهد
“مبادا اتفاقی شما را آزار دهد” همه چیز را در بر می گیرد، مثلا دعوای کودکان، هرج و مرج، اتاقی بهم ریخته، سقفی که چکه می کند، حیوان خانگی که سر و صدا می کند، انبار لبریز شده از وسایل یا همسری که هنگام خواب خروپوف می کند.
قسمتی از واکنش های شدید ما به حوادث، از بازتاب های عادتی ما به حوادثی که اکثرا تحت کنترل نیستند، ناشی می شوند. مثلا وقتی بچه ها دعوا می کنند و شما احساس می کنید که خیلی عصبانی شده اید، واکنش شما ممکن است بروز عصبانیت و دنبال آن فرستان بچه ها به اتاقشان باشد.
سپس سعی می کنید بدین نحو با این رفتار خود کنار بیایید که “نمی توان تصور کرد که تربیت بچه ها چقدر دشوار است.” یا جملاتی شبیه به اینها که برای آنکه خود را متقاعد سازید که به طریق دیگری نمی توانستید با آنها رفتار کنید، می گویید! این موضوع را بیش از حد در ذهن خود مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهید و با دیگران به بحث می گذارید، در نتیجه این مسئله و سایر “مسائل بی اهمیت” بسیار بزرگ و مهم جلوه می کنند.
شما به طور حتم می توانید ذهن خود را تمرین دهید تا به وقایع مشکلی که به طور معمول رخ می دهند، کمتر واکنش نشان دهید. هنگامی که اجازه نمی دهید این مسائل شما را آزار دهند، در واقع منکر عامل آزار دهنده نیستید. شما با این کار مجدد ذهن خود را برای واکنش مناسب به واقعیت های مشابه مرتب می کنید.
قبل از آنکه یک ماجرای مشکل رخ دهد، به خود بگویید: “من از این اتفاق آشفته نشده ام و واکنشی نشان نخواهم داد.” برای شروع ممکن است این مسئله سطحی جلوه کند درست مثل این است که با خود بگویید از اینکه احساس سرماخوردگی را تجربه می کنید، احساس خوبی دارید! به هر حال اگر این روش را امتحان کنید، در کمال تعجب آن را موثر خواهید یافت.
صبور باشید و برای گرفتن نتیجه به خود فرصت دهید. چنانچه پاسخ های خود را به زندگی پیش بینی کنید، بازتاب های عادتی شما از بین می روند. پاسخ های خود را میشناسید و از پیشامدهای زندگی برای تمرین این پاسخ ها استفاده می کنید. بدین طریق آنچه فشار به نظر می رسید، جای خود را به یک بازی در درون شما می دهد.
اجرای این روش در رابطه با دو فرزندم بسیار موثر بوده است. من نیز مانند بیشتر مردم بیش از حد به رفتارهای فرزندانم واکنش نشان می دادم. هنگامی که این روش را پیاده کردم، به نظر می رسید اکثر الگوهای منفی ای را که از طریق عادت پرورش داده بودم، از میان برداشته ام.
یک روز بچه ها مثل همیشه مشغول داد و فریاد و سرزنش یکدیگر بودند. حس کردم دوباره دارم عصبانی می شوم که به آرامی به خودم گفتم: “من نمی خواهم از این دعوای پر سر و صدا آشفته شودم.” نتیجه، یکی از آن لحظات کمیابی بود که هر پدر و مادری آرزوی آن را دارد، گیج شدن بچه ها!
روی نیمکت نشستم و سرم را از روی کتاب بلند نکردم. دو دقیقه بعد بچه ها به طور کامل ساکت شدند و در فکر این بودند که چه اتفاقی برای من افتاده است. مشاجره آنها به صورت معجزه آسایی بدون دخالت من تمام شد و بقیه ی بعد از ظهر را به خوبی و خوشی سپری کردیم. مطمئن باشید شما نیز از آن لذت خواهید برد.
(منبع: از کاه کوه نسازید، دکتر ریچارد کارلسون)
ادامه ی مقالات خانواده ی موفق را دنبال کنید…
دیدگاهتان را بنویسید