اثر مرکب در عمل
آیا شنیده اید: “آنکه آهسته و پیوسته برود، برنده می شود؟” آیا داستان لاک پشت و خرگوش را شنیده اید؟ من آن لاک پشت هستم. اگر به من وقت کافی دهید، هر کسی را، در هر زمانی و در هر رقابتی شکست می دهم. چرا؟
نه به خاطر اینکه بهترین یا باهوش ترین یا سریع ترین شخص هستم، بلکه به این خاطر پیروز خواهم شد که عادت های مثبتی را در خودم پرورش داده ام و در به کار بستن آن عادت ها هم، ثبات و پایداری دارم. خیلی ها نمی دانند چگونه باید ثبات و پایداری داشته باشند. ولی من می دانم و به همین خاطر هم از پدرم سپاسگزارم.
در واقع، او اولین مربی من بود که اثر مرکب را در من شعله ور کرد. وقتی ۱۸ ماه داشتم، والدینم از هم جدا شدند و پدرم به تنهایی مرا بزرگ کرد.
به خاطر پدرم، هر روز صبح ساعت شش از خواب بیدار می شدم؛ آن هم نه با یک تلنگر آهسته ی محبت آمیز روی شانه هایم یا حتی زنگ ساعت. نه، هر روز با صدای برخورد وزنه های آهنی به کف سیمانی گاراژ، بیدار می شدم.
هوای بارانی، برفی یا آفتابی فرقی به حالش نداشت، هر روز صبح با گرمکن ورزش قدیمی اش آنجا بود. می توانستید ساعت تان را طبق تمرینات روزانه ی او تنظیم کنید.
در مقایسه با یک خانه دار و باغبان، کارهای به مراتب بیشتری داشتم. وقتی از مدرسه برمی گشتم، همیشه فهرستی از کارهایی که باید انجام شان می دادم به من خوشامد می گفتند؛ علف های هرز، جمع کردن برگ های خشک، تمیز کردن گاراژ، گردگیری و جارو کردن خانه، شستن ظرف ها و هرچیزی که فکرش را بکنید.
در ضمن کسب نمره های پایین در مدرسه به هیچ عنوان تحمل نمی شد. همین بود که بود. پدرم هیچ بهانه ای را نمی پذیرفت. هیچ وقت اجازه نداشتیم به خاطر مریضی در خانه بمانیم و به مدرسه نرویم؛ مگر اینکه واقعا استفراغ می کردیم، خون ریزی داشتیم یا استخوان مان بیرون زده بود!
یکی از فلسفه های پدرم این بود: “اصلا اهمیتی ندارد که چقدر باهوش هستید، باید نداشتن تجربه، هوش یا توانایی های ذاتی را با تلاش زیاد و سخت کوشی جبران کنید. اگر رقیب شما باهوش تر، یا با استعدادتر یا با تجربه تر است، فقط لازم است سه یا چهار برار، سخت کوش تر از او باشید تا بتوانید شکستش دهید.”
او به من یاد داد در هر زمینه ی که شرایط نامساعدی داشتم، مشکل را با تلاش زیاد جبران کنم. البته زیاد به ما دستور نمی داد. از همان اول اجازه می داد که خودمان از موضوع سر در بیاوریم.
این انضباط و رویه ی پدر، برایم یک سرمشق بود. پدر، بت من بود و می خواستم او هم به من افتخار کند. در ضمن می ترسیدم ناامیدش کنم. یکی از فلسفه های پدرم این بود: “آدمی باش که “نه” می گوید. با همرنگ جماعت بودن، هیچ موفقیت بزرگی به دست نمی آید. غیر معمول باش، یک آدم فوق العاده.”
به همین خاطر بود که هرگز به دنبال مواد مواد مخدر نرفتم. او هیچ وقت راجع به این موضوع با من صحبت نکرد، ولی نمی خواستم آدمی باشم که مواد مصرف می کند، آن هم به این خاطر که بقیه هم از این کارها می کنند.
به خاطر پدر، در دوازده سالگی، برنامه ی من به اندازه ی برنامه ی کارآمدترین مدیران عامل، مفید بود. امروز من و پدرم سر این موضوع شوخی می کنیم که او چگونه من را فردی معتاد به موفقیت بار آورده است. در هجده سالگی، درآمدی بالغ بر صدهزار دلار در کسب و کار خود داشتم. در بیست سالگی، خانه ای در یک محله ی اعیان نشین، و در بیست و چهار سالگی، درآمدم به بیش از یک میلیون دلار در سال رسید.
این اتفاقات زندگی من بود تا امروز، یعنی وقتی که هنوز چهل ساله نشده ام، ولی به اندازه ای پول و دارایی دارم که برای باقی عمر خانواده ام کافی باشد.
اثر مرکب از رازی که در پشت موفقیت من وجود دارد، پرده برمی دارد. اگر شبیه بیشتر مردم باشید، معتقدی واقعی به اثر مرکب نیستید. شما مربی و سرمشق های مشابهی نداشته اید که به شما نشان دهند چه کار کنید. شما نتیجه ی نهایی اثر مرکب را تجربه نکرده اید.
در جامعه، فریب مان داده اند. ما با بازاریابی های تجاری هیبنوتیزم شده ایم. ما اجتماعی شده ایم تا به پایان های افسانه ای که جای شان در رمان ها و فیلم هاست، باور داشته باشیم. ما اعتقادمان را در مورد خوبی و ارزش سخت کوشی و تلاش های مداوم و پایدار از دست داده ایم.
منبع: (اثر مرکب آغاز جهشی در زندکی، موفقیت و درآمد شما، دارن هاردی)
ادامه مقالات اثر مرکب را دنبال کنید…
دیدگاهتان را بنویسید