مدیریت فردی
وقتی ما از این عبارت برای اشاره به بهترین شیوه ی مدیریت استفاده می کنیم، در حقیقت آن را به اشتباه نام گذاری کرده ایم. ما می توانیم تمام مدیریت های خوب را مدیریت فردی بنامیم، زیرا تمام مدیریت های خوب تک به تک و مربوط به فرد هستند.
وقتی ما از عبارت مدیریت فردی استفاده می کنیم به حدود شخصیت افراد اشاره می کنیم؛ حدودی که به اصطلاح ویژگی های فردی هستند. اگر ما از خصیصه های فردی برای پیشرفت و یا کار شخصی استفاده می کنیم، از مدیریت به شیوه ی فردی استفاده کرده ایم.
شاید شما در بین کارکنان خود فردی را دارید که به توجه شخصی بیشتری نیاز دارد، اگر شما طوری رفتار کنید تا به او شوک لازم جهت حرکت را وارد کند، در این صورت شما شیوه ی مدیریت فردی را اعمال کرده اید.
اگر کارمند دیگری دارید که به اشتباه خیال می کند شناخت درستی دارد و شما برای دادن شناخت درست به او، شیوه ی دیگری را در پیش می گیرید، آن گاه نیز به روش مدیریت فردی عمل کرده اید. اگر کارمند سومی دارید که بعد از مشخص کردن کار و هدف، ترجیح می دهد تنها باشد و شما او را تنها می گذارید، باز هم به شیوه ی مدیریت فردی رفتار کرده اید.
اولین مدیری که داشتم، بر شیوه ی مدیریت فردی مسلط بود. او با من مثل یک ویالن رفتار می کرد. من ۱۸ سالم بود و اولین کار فروشندگی خود را انجام می دادم و او ۸۴ سال داشت. شرکت، در کار فروش و ثبت املاک بود و کارکنانش را طوری تربیت کرده بود که باور کنند هر روز باید یک ملک را وارد دفتر کنند.
اکنون باید گفت که این امر بی سابقه می نمود. در حقیقت هیچ کس در شرکت این کار را برای مدت طولانی انجام نداده بود. با این وجود، این هدف بعنوان هدف شرکت باقی ماند. در شانزدهمین ماه کاریم، پیرمرد محترم به طرف میز من آمد و در گوشم آرام گفت: “استیو چند ملک در این ماه در لیست خود وارد کرده ای؟”
من می دانستم که او خوب می داند چند ملک وارد کرده ام. او مجبور نبود با این سوال مرا ناراحت کند، ولی این کار را کرد. من پاسخ دادم: دو ملک.
او دستش را تکان داد و گفت: “واقعا نمی فهمم. من می توانستم یک الاغ اجاره کنم و روی پشتش پلاکاردی با این مضمون بگذارم: شرکت معاملات ملکی باتلر، شما خانه های خود را در فهرست فروش اینجا وارد کنید. باور دارم که الاغ در عرض ۱۶ روز بیشتر از تو ملک وارد لیست می کرد.”
او من را می شناخت و می دانست، دوست دارم در آن لحظه او را خفه کنم، اما همچنین می دانست که برای او بسیار احترام قائلم و اگر من را از چیزی یا کسی بسیار عصبانی کند، دیگر در آن دفتر نمی مانم و با برگزار کردن یک جشن خداحافظی به سر کار دیگری می روم.
من درست همان کاری را که می خواست کردم. آن روز عصر ساعت ۶، درست ۶۰ مایل را در عرض یک ساعت از “برینگ هام” به طرف مرکز شهر رفتم تا قبل از رفتن مدیر، به دفتر او برسم. وقتی رسیدم دو لیست ملک را روی میزش انداختم و گفتم: “ببین تو الاغی کرایه کرده ای که در عرض یک روز، دو لیست ملک را برایت تهیه کرده است.”
او گفت: می دانستم. بهتر است فردا دو لیست بیشتر تهیه کنی. من می دانستم که او دوباره من را مجبور به این کار می کند.
نمی توان گفت آنچه آقای باتلر گفت، حرف خوبی بود، بلکه بستگی به کسی داشت که این سخن خطاب به او بود. او هرگز چنین روشی را روی مردی که میزش روبروی میز من بود به کار نمی برد. این مرد که بیست سال بیشتر از من سابقه داشت، قبل از اینکه آقای باتلر درباره ی یک الاغ بتواند فکر کند، دست از کار می کشید.
در این شیوه ی مدیریتی بهتر است، کارمندان خود را مثل اعضای خانواده ی خود بشناسید و هر کاری را که برای ایجاد انگیزه در کارمندان موثر است، انجام دهید.
(منبع: ۱۳ اشتباه مهلک مدیران، رابرت مارویل)
ادامه ی مقالات راهکارهای مدیریتی را دنبال کنید…
دیدگاهتان را بنویسید