توانایی و استعداد ، ارزشمندترین دارایی شما
ارزشمندترین دارایی شما، توانایی کسب درآمد شماست، مهم ترین دارایی شما توانایی شماست که چگونه استعدادها و مهارت های تان را در بازار به کار می گیرید. شما ممکن است به واقع خانه، اتومبیل، حساب بانکی و اثاث منزل تان را از دست بدهید. ممکن است جز لباسی که بر تن دارید چیزی برای تان باقی نماند.
اما تا زمانی که توانایی کسب درآمد کردن تان بر سر جای خود باقی است می توانید عرض خیابان را طی کنید و بلافاصله به زندگی خوشایندی برسید.
فرض را بر این بگذارید که شما مجموعه ای از منابع هستید. مهارت ها، توانمندی های، دانش، استعدادها، تحصیلات و تجربیات فراوان دارید. کارهای جدیدی وجود دارد که می توانید انجام دهید، کارهای زیادی وجود دارد که می توانید انجام دادن آن را بیاموزید. هرگز به خود اجازه ندهید که در محدوده ی عمل مشخصی گیر بکنید، به خصوص اگر از وضع و شرایط فعلی خود راضی نیستید.
در جریان از نو شروع کردن ذهنی و خیال، به خودتان نیز دقیق شوید. چه عادت های خوبی دارید که به شما کمک می کند و شما را به سمت هدف تان هدایت می نماید؟ کدام عادت بد را در خود ایجاد کرده اید که به شما لطمه می زند؟ بهترین کیفیات منش و شخصیتی شما کدامند؟ ضعیف ترین کیفیات شما کدام هستند؟ کدام عادت و کیفیت جدید را باید در خود ایجاد کنید؟ کدام عادت بد را باید از خود دور سازید؟
از خوب به عالی برسید
جیم کالینز در کتاب پر فروش از خوب به عالی، می نویسد باید بخواهید که از خود و از حرفه تان سوالات دقیق و گاه ظالمانه بکنید تا بتوانید موانعی را که مانع پیشرفت شما می شوند، از میان بردارید. این سوالات ظالمانه کدام هستند؟
هرگاه برای شرکتی برنامه ریزی استراتژیک می کنم، جلسه را با طرح چهار سوال شروع می کنیم. اول، در حال حاضر کجا هستیم؟ در این زمینه از بخش های مختلف شرکت اطلاعاتی جمع آوری می کنیم. به خصوص سعی می کنیم در زمینه ی فروش، موقعیت شرکت در بازار و سودآوری شرکت اطلاعات دقیقی بدست آوریم.
دوم، می پرسیم می خواهیم در آینده به کجا برسیم؟ اینگونه آینده را آرمان سازی می کنیم و جهت حرکت را در آینده به دست می آوریم. فرض را بر این می گذاریم که می توانیم شرکت را در آینده به هر جایی که می خواهیم برسانیم. پنداره ای خلق می کنیم و به این توجه می نماییم که اگر به نتایج دلخواه رسیدیم، شرکت در چه وضعیتی قرار خواهد گرفت.
سوم، می پرسیم چگونه به موقعیت امروز رسیدیم؟ کدام کارها درست بود؟ چه کاری را باید متفاوت از آنچه عمل کردیم انجام می دادیم؟ تا کنون بزرگ ترین موفقیت ما در چه زمینه ای بوده است و چرا اینگونه شده است؟ در چه زمینه ای ناکام مانده ایم و دلیل ناکام ماندن ما چه بوده است؟
همانطور که جورج سانتایانا نوشت: “کسانی که نمی توانند گذشته را به یاد آورند محکومند که آن را تکرار نمایند.”
و بالاخره چهارمین سوالی که می کنیم و به آن جواب می دهیم این است: “چه باید بکنیم تا از جایی که هم اکنون در آن قرار داریم به جایی که می خواهیم، برسیم؟” با توجه به تجربه ای که داریم، کدام کار را بیشتر و چه کاری را کمتر باید انجام بدهیم؟ چه باید بکنیم که امروز نمی کنیم؟ و چه کاری را باید متوقف سازیم؟
خبر خوش این است که اگر به سه پرسش نخست به درستی جواب داده باشیم، برنامه ی استراتژیک یا پیش طرح به راحتی بیشتری جمع و جور می شود.
ضرب المثلی است که می گوید: “شروع خوب نیمی از کار است.” دکترها هم می گویند: “تشخیص درست نیمی از درمان است.” اگر به اندازه ی کافی وقت صرف کنید و صادقانه به تحلیل موقعیت ها بیندیشید، ماه ها و حتی سال ها در وقت خود صرفه جویی می کنید.
در بسیاری از موارد، مجبور می شوید تا با توجه به تحلیل موثر و دانشی که به دست می آورید هدف های تان را مورد تجدید نظر قرار بدهید. این کار تا حدود زیادی بر سرعتی که به هدف های تان دسترسی پیدا می کنید، می افزاید.
(منبع: هدف، برایان تریسی)
ادامه ی مقالات هدف را دنبال کنید…
دیدگاهتان را بنویسید