چه کسی تغییر را کشت:مضنون پنجم ارتباطات
چند دقیقه بعد از رفتن پکس، کلر ارتباطات به آرامی به در اتاق کنفرانس کوبید و وارد شد. مک نالی ایستاد و گفت: “سلام، من کارآگاه مک نالی هستم. از اینکه وقتتان را به من دادید متشکرم.” ارتباطات با لبخندی تقریبا نامحسوس و سر تکان دادن مؤدبانهای پاسخ داد. موهای سیاه او تا شانه هایش می رسید و عینکی قاب سیاه زده بود.
آنها روی صندلی شان نشستند و مک نالی گفت: “گمان می کنم بدانید چرا خواستم با شما صحبت کنم.” ارتباطات سرش را به نشانهی تأیید تکان داد. مک نالی پرسید: “میتوانید رابطه ی کاری تان را با تغییر توصیف کنید؟” ارتباطات با صدایی آرام و زمزمه وار گفت: “باید من را ببخشید. من لارنژیت دارم و…”
مک نالی حرف او را قطع کرد و گفت: “می خواهید بازجویی را به وقت دیگری موکول کنیم؟” او زمزمه کرد: نه، این مشکل به نوعی برای من یک وضعیت مزمن و قدیمی است. من و تغییر با هم در مورد چند پروژه کار می کردیم. او برای رساندن کلامش به افرادی که لازم بود درگیر و سهیم شوند، از من کمک خواست.” مک نالی پرسید: “آیا توانستید به او کمک کنید؟” ارتباطات دستش را زیر گوشش قرار داد تا بهتر بشنود. “ببخشید، می توانید سؤال تان را تکرار کنید؟ باتری های سمعک من مدتی است که تمام شده و برای عوض کردن آنها وقت نداشته ام.”
مک نالی با صدایی بلندتر پرسید: “آیا توانستید به او کمک کنید؟”
“اوه، بله. من به او کمک کردم تا یادداشتهایش را تهیه کند و چند اصلاح را با هم انجام دادیم. و او مرا به بیشتر جلساتش دعوت می کرد تا به افراد دربارهی برنامه هایشان توضیح بدهد.” مک نالی اخمهایش را درهم کشید. او در طول سالها آموخته بود با اینکه یکی از نقشها و وظایف ارتباطات صحبت کردن است، نقش دیگر او گوش فرا دادن است. افراد بسیاری را در موقعیت ارتباطات می شناخت که در سخنوری ماهر بودند و از گفتن آنچه درباره ی تغییر می دانستند به دیگران لذت می بردند. اما افرادی که در ارتقا و پیشرفت تغییر فوق العاده بودند، همچنین می دانستند که چطور خوب گوش فرا دهند. مک نالی در حالی که به سرعت موضوع را عوض می کرد، با صدایی بلند پرسید: “کسی را می شناسید که خواستار مرگ تغییر بوده باشد؟” ارتباطات با صدایی آرام که تقریبا غیرقابل شنیدن بود، گفت: “نمیتوانم بگویم.”
مک نالی سؤال کرد: “نمی توانید بگویید یا نمی خواهید بگویید؟” ارتباطات دفترچه ی کوچکش را باز کرد و چند کلمه در آن نوشت، سپس آن را به طرف مک نالی هل داد. او نوشته بود: نمی توانم بگویم، دیگر صدایم در نمی آید. بعضی اوقات این اتفاق می افتد. متأسفم، نمیدانم چه کسی ممکن بوده بخواهد تغییر را بکشد؟
حالا مک نالی بود که مینوشت. او آن را به ارتباطات داد و ارتباطات آن را خواند: می توانید به من توضیح بدهید که چطور می توانید وظیفه تان را وقتی که نمی توانید بعضی اوقات حرف بزنید، ایفا کنید؟
کلر ارتباطات به مک نالی نگاهی کرد، لبخندی زد و قلم و دفترچه را گرفت. او نوشت: من یک کارمند دارم که کمکم می کند. مک نالی آهی کشید و گفت: “لطفا بیشتر در مورد این شخص توضیح بدهید. او چه کار می کند؟” ارتباطات گفت: “اسم او کمیته (۱۵) است. وقتی ما باید از پس یک مورد سخت و دشوار بربیاییم و لارنژیت من عود می کند، کمیته گروهی از افراد را دور هم جمع می کند و هدایت مذاکرات و گفتگوها را به عهده می گیرد.” مک نالی با تردید پرسید: “آیا تصور می کنید او فردی مؤثر و مفید است؟” ارتباطات نوشت: او باعث میشود کارها پیش برود. مک نالی در حالی که خشم و عصبانیتش را کنترل می کرد، نفس عمیقی کشید و گفت: من از شما پرسیدم آیا او فرد مفید و مؤثری هست یا نه. به نظر من تنها پیشبرد و انجام کارها مترادف با کارایی و تأثیرگذاری نیست.” مک نالی با کمیته های بسیاری کار کرده بود. بیشتر آنها به طور مرتب تشکیل جلسه می دادند، اما فاقد برنامه ریزی معین و حس مسؤولیت بودند. هیأت نمایندگی اغلب در این جلسات حضور داشت. پیامد غالبا غایب بود. ارتباطات فقط به مک نالی خیره شد. او دستش را برای گرفتن خودکار دراز نکرد.
مک نالی گفت: “باشد، شما می توانید بروید. ممکن است لازم باشد دوباره با شما صحبت کنم و ممکن است بخواهم با کمیته هم صحبت کنم. پس همین اطراف باشید.”
منبع: چه کسی تغییر را کشت ؟ (دکتر کن بلانچارد)
سری مقالات چه کسی تغییر را کشت را دنبال کنید
دیدگاهتان را بنویسید