پرداختن به ترس ها و احساس ها
وقتی اهداف خود را می نویسید، اغلب ترس های شما از اینکه چرا اهدافتان تحقق نخواهد یافت، یا حتی از عواقب اینکه اگر تحقق یابند، چه اتفاقی ممکن است رخ دهد، برسرتان آوار می شود. این همسراییِ نگرانی ها می تواند روند برنامه های شما را کُند کند یا بعضی وقت ها کاملا متوقف سازد.
من و جانین از طریق کلاس او، آشنا شدیم. جانین دراین کلاس، برنامه ریزی برای سفر را یاد می دهد؛ که چه وسایلی را با خود همراه داشته باشیم و چه چیزهایی را با خود برنداریم. مسافران را با آداب و رسوم فرانسوی ها آشنا می کند و آن قدر جمله ها و اصطلاحات فرانسوی به آنها یاد می دهد که بتوانند از پس مشکلات زبان بر بیایند.
آنچه که جانین در کلاس هرگز به آن اشاره نمی کند این است که چگونه به چنین اطلاعات دست اولی درباره ی فرانسه دست یافت.
داستان جانین
هنگامی که جانین در اواخر دهه ی سی زندگی خود بود، با تور اروپا به نام “اگر- امروز- سه شنبه- است- باید- بلژیک- باشد” به سفر رفت. او تا آن دوره هیچ پس اندازی نداشت و باید اقساط خانه اش را می پرداخت. علاوه بر این، می دانست که اگر شغلی را که دارد، ترک کند؛ پیدا کردن کار، سخت خواهد بود.
مسئله ی مهم تر اینکه هزینه ی آن حتی بیش از مبلغی بود که باید راست و ریس می کرد.
در ساعت ۲:۳۰ صبح اولین روز ماه فوریه، روی جلد دفترچه ی یادداشت های روزانه ی نویی که بعنوان هدیه ی کریسمس دریافت کرده بود، آن راه حل های بزرگ و کوچک، بلند مدت، آشکار و خیالی را که داشتند به ذهنش خطور می کردند، یادداشت کرد.
هدف اولش را که “زندگی در اروپا و سفر به اروپا” بود، در صفحه ی اول دفترچه ی یادداشتش نوشت. هر بار که می نشست تا مطلبی را یادداشت کند، چشمش به آن هدف می افتاد.
زندگی یک تصمیم است
جانین دفترچه یادداشتِ آن سال زندگی خود را به من داد. آن دفترچه، هدیه فوق العاده ای بود. مطالبش را که می خواندم بارها و بارها اصل بدیهی مهمی را به یاد آوردم: زندگی یک تصمیم است.
در هر نقطه ای از زندگی خود، می توانید تصمیم بگیرید که به یک روش خاص عمل کنید، با وجود احساس هایی که شما را وادار می کنند به مسیر دیگری بروید. وقتی به رویایی باور دارید، باید ریسک کنید. اگر منتظر مانده اید تا همه چیز آسان شود، می توانید برای همیشه به این انتظار خاتمه دهید.
در دفترچه ی یادداشت های روزانه اش، بعد از اولین یادداشت، درباره ی ناامیدی اش می نویسد. صرفا به این خاطر که هدف خود را نوشت، اتفاق ها خود به خودی رخ ندادند.
هنگامی که جانین آن لحظه های احساس ناامیدی و افسردگی را تجربه می کرد، به نوشتن ادامه می داد. می نوشت که چه جور احساسی دارد.
مهم ترین نگرانی اش، پول بود. چرا چیزی امن را برای ناشناخته ها از دست بدهد؟
دفترچه ی یادداشت های روزانه اش، به جایی برای گذاشتن نگرانی های او تبدیل شد. نوشتن ترس هایش، تفکر “همه یا هیچ” را کنار گذاشت. ترس ها و بلندپروازی می توانستند همزیستی کنند. همچنان که در دریای احساسات و عواطف بالا و پایین می رفت، آرزوی “زندگی و سفر به کشورهای مختلف” ثابت و همیشگی بود.
او علی رغم ترس و عدم اطمینانش، به انجام کارهای کوچک ادامه داد.
برای جانین، نوشتن نگرانی هایش، راهی بود برای خود را کنار کشیدن و جدا ایستادن از آن ها تا ناظر زندگی خود بشود. اگر نگرانی هایش ابراز نشده باقی می ماندند، می توانستند بیشتر شوند و اراده ی او را مغلوب کنند. روی کاغذ می توانست با خودش درباره ی ترس هایش حرف بزند.
(منبع: بنویس تا اتفاق بیفتد، هنریت آن کلاوسر)
ادامه ی مقالات موفقیت شخصی را دنبال کنید…
متاسفانه من وقت گذاشتم و این مقاله را خواندم ،به جز غلط های ادبیاتی که داشت ، متاسفانه سر و ته درستی نداشت ، یعنی مقاله یا مطلب من را با تیتر مرتبط نکرد و متوجه نشدم که هدف مقاله چه بود و چه چیزی را به من آموخت ! قبلا مقالات ایده پردازان بهتر بودند، امیدوارم که مقالات بعدی بهتر باشند ، متشکرم
سپاس گزارم که انتقاد خودتون رو با ما در میون گذاشتین!
متاسفانه با توجه به اینکه منبع این مقاله، کتاب “بنویس تا اتفاق بیفتد” هستش. جملات و ویرایش ها متعلق به کتاب هست و ما هیچ تغییری تو ویرایش اعمال نکردیم.
در هر صورت دلیلش هر چی که هست باید اصلاح بشه و در مقاله های بعدی اتفاق نیفته.
عذر خواهی مجدد بنده رو پذیرا باشید.