داستان نَن
نن با من در حال گذراندن دوره ای هستیم که به بررسی و مطالعه ی کتب مقدس هندوها می پردازد.
یک روز نن در کلاس گفت که نوشتن برای او نوعی مراقبه است. او برایم تعریف کرد که چطور نوشتن تا رسیدن به راه حل، در طی یک بحران به او کمک کرده بود.
نن برای یک بنگاه معاملات ملکی کار می کند. هنگامی که رئیس اش استعفا داد و امنیت شغلی ش از بین رفت، آشفته شد. “شغلم به رئیسم بستگی داشت. نمی دانستم قرار است برای چه کسی کار کنم، یا حقوقم به چه صورت پرداخت شود.”
از او خواسته شد تا شرح وظایفی از کار خود بنویسد، از جمله مقدار زمانی که برای انجام کارهای مختلف صرف می کرد و اینکه می خواهد چگونه به او پرداخت شود. نن گفت آن کار مثل این بود که مجبور باشد پروپوزال شغلی خود را برای شغلی که در حال حاضر داشت، بنویسد. “کار طاقت فرسایی بود. عصبانی بودم. ۱۰ سال بود که در آن بنگاه کار می کردم. نباید به من می گفتند که چه کار کنم؟”
شوهرش، دیوید، به او گفت که بنشیند و افکارش را بنویسد.
“سه ساعت نوشتم. نوشتم و گریه کردم. ابتدا درباره ی خشم و عصبانیم نوشتم. نوشته ام پر از نفرت بود. هر چیزی که به ذهنم خطور می کرد، می نوشتم، آن را سانسور نمی کردم.” بعد از چندین و چند صفحه مشت زدن مجازی به بالش برای خالی کردن خشم، نن کم کم از احساس پشت عصبانیت اش پرده برداشت. ترس!
احساس حقارت و کوچکی می کرد، احساس می کرد همکاری و تلاشش ارزشی ندارد. نمی دانست از چه کسی کمک بخواهد.
هنگامی که نن بدترین ترس های خود را نوشت، کم کم آرام شد. “احتمالا دارم پیشرفت می کنم، زیرا از وقتی شروع به نوشتن کردم، احساس ترس کمتر و اشتیاق بیشتری دارم.”
او ترس های ش را شماره گذاری کرد و سپس با جواب های دندان شکن به هر یک از آنها، اعتماد به نفس خود را تقویت کرد.
وقتی نن به خشم و ترس خود پرداخت، از مخمصه خلاص شد و برای پاسخ به آنچه از او خواسته شده بود، به نوشتن ادامه داد. پیش از آنکه متوجه شود چه اتفاقی دارد می افتد، سه صفحه را از همکارهای روزانه، ماهانه و سالانه اش با آن بنگاه معاملات، پر کرده بود و بلافاصله رفت سراغ حقوق و مزایا.
او بر اساس همان صفحه های پردازش نشده، پیشنهاد حقوق و مزایای خود را تایپ کرد. آن پیشنهاد را به مدیران اصلی خود و رئیس بنگاه معاملات داد. آنها آنقدر خشنود و متقاعد شدند که حقوق قبلی اش را افزایش دادند.
اما رضایت بخش تر از تمام این ها، کاری بود که “بی وقفه نوشتن تا رسیدن به راه حل” برای نن انجام داد.
(منبع: بنویس تا اتفاق بیفتد، هنریت آن کلاوسر)
ادامه ی مقالات موفقیت شخصی را دنبال کنید…
دیدگاهتان را بنویسید